...تاریخ مردم خوانسار

History of Khansar People

...تاریخ مردم خوانسار

History of Khansar People

...تاریخ مردم خوانسار

برای شناخت خصیصه و سرشت یک جامعه، هیچ نموداری بهتر از نوع تاریخی که می نویسد یا نمی نویسد نیست (ای. ایچ. کار)


استفاده تمام یا بخشی از مطالب و مقالات این وبگاه بنابر اخلاق پژوهشی با ذکر منبع و نویسنده مطلب بلا مانع است .
با تشکر حسین تولایی خوانساری

آخرین نظرات

نوشتۀ: محسن محرابی

در این بخش به دلایل انتخاب نام برخی از روستاهای خوانسار که اطلاعاتی از آنها موجود است و معانی آنها میپردازیم.

 


نقشۀ هوایی خوانسار، مربوط به سال 1969م (1347-48ه.ش)؛ منبع عکس: تهران: سازمان نقشه برداری کشور؛ ارسالی توسط جناب آقای اصغر عادل.

 

ارجنک:

به نظر میرسد این واژه را میتوان به دو صورت تشریح کرد:

در قسم اول میتوان آن را به «اَرزن» مربوط دانست. از ارزن و ارژن با تبدیل «زاء» عربى به «ژ» فارسى به دو معناى مختلف در زبان پارسى مى‏آید: نخست ارزن نام دانۀ کوچک ریزى است که در تابستان مى‏کارند و در اوایل زمستان برمى‏دارند و بیشتر به مصرف دانۀ ماکیان و مرغان خانگى میرسد و گاهى از آن در روستاها نان و آشى لذیذ مى‏سازند، و دیگری چوب و درخت جنگلى است که به هر دو صورت «ارزن» و «ارژن» در فرهنگها آمده است و در بعضى لهجه‏ها به صورت «ارجن» درمى‏آید، و چوب آن در استحکام و صلابت شهرت دارد. به هر صورت این کلمه در هر دو معنى و به هر دو صورت شایع و رایج است. البته در بعضى گویشها و لهجه‏هاى محلى، «اَرجَن» و گاه «اَرچَن» تلفظ شود و در مواقعی نیز بصورت تصغیر «ارچنک» و در حالت نسبت و جمع «ارچنان» خوانده شده است[1]. بنابراین در یک نگاه، میتوان ارجنک را به «مکانی که ارزن در آن کشت و برداشت میشود» یا «جاییکه چوب حاصلۀ آن از استحکام خوبی برخوردار است» تعبیر کرد که البته در این تفسیر، مورد اول به منطق و واقعیّت نزدیکتر می آید.

در قسم دوم نیز میتوان آن را به «ارژنگ» کتاب مانی که به تصاویر منقش بوده، تشبیه کرد، که البته هنوز شواهد و مدارک مستند و مستدلّ و قابل قبولی راجع به صحّت انتساب این نام به روستای مذکور (که اخیراً بوسیلۀ برخی از افراد محلی و بدون هیچگونه سند و دلیلی نامگذاری شده است) در دسترس نیست و نمیتوان این شباهت را تأیید یا حتّی باطل کرد و بنابراین بررسی دلایل انتخاب نام ارجنک برای آن روستا نیاز تحقیق و تفسیر بیشتر دارد.

 

تجره:

این واژه که به همین صورت در فارسى باستان هست و در کتیبۀ داریوش در تخت جمشید نیز نام آن آمده است به معنی ‏«قصر و کاخ» میباشد[2]. در کتیبۀ داریوش اول(بزرگ) این واژه بصورت «تَچَر» یا «تَچَرا» آمده است: «داریوش، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه کشورها، پسر ویشتاسپ هخامنشی، که این تچر را ساخت...»[3] که در اصطلاح امروزی «کاخ، خانۀ شاهی، تالار آینه، قصر و ساختمان» معنی میدهد[4]. البته این کلمه به صورت «تجر» و «تزر» در پارسی باستان و در معنی «کاخ زمستانی» نیز آمده و «طزر» نیز تازی شدۀ واژۀ تزر و تجر میباشد که آن هم از تچر پارسی باستان اخذ شده است[5]. در برهان قاطع واژۀ «تجر» به «خانۀ زمستانی که در آن تنور و بخاری باشد»[6]، معنی شده است. نواحى بسیارى در اطراف کشور با همین نام بزرگ تَجَره وجود دارد[7]. 

 

تیدجان:

بقایای آتشکدۀ زرتشتیان در دامنۀ کوه هیکل، نوید قدمت طولانی آن ناحیه را میدهد. در کتاب دورنمای مرحوم فضل الله زهرائی از تیدجان به صورت «تیرگان» یاد شده[8] که انگار به تیدگان و سپس تیدجان تغییر یافته است. در مورد چگونگی وجه تسمیه تیرگان، به نظر میرسد این نام به خاطر وجود «آتشکدۀ تیر» یا «معبد هیکل»[9] در آن منطقه یا اطراف آن و یا یکی از جشنهای باستانی ایران موسوم به «تیرگان»[10] بوده باشد، هرچند معنی درست و دقیق دیگری غیر از این مواردی که اشاره شد از واژۀ تیدجان که در لهجۀ محلی بدان «تیجون» میگویند، به دست نیامده است. «ملامحمد زمان تیدگانی» از شعرای قرن یازدهم هجری از این قریه برخاسته بود[11].

 


محلۀ چاله حمام روستای تیدجان؛ احتمالاً دهۀ شصت. منبع: کانال تلگرامی عکسهای روستای تیدجان (@Tidjaan).

 

خشکرود:

در زبان فارسی از خشکرود به معنی «رود خشک»، «رودخانۀ خشک»، و «رودخانه ای که آب آن بند آمده»[12]، تعبیر شده است. در فارسنامۀ ناصری نیز آمده است که اگر مجراى سیلاب یا رودخانه در تابستان و پاییز خشک شود، آن را «خشک-رود» گویند[13]. با این حال، هنوز معلوم نشده به چه مناسبت یا دلیلی نام آن روستا را خشکرود گذاشته اند و اینکه آیا علّت وجه تسمیه و انتساب این نام به آن منطقه ارتباطی به خشک شدن بستر یا مجراى سیلاب یا رودخانه ای در آن سامان در فصول تابستان و پاییز دارد یا نه؟ برای نگارنده مشخص نشده است.

 

دوشخراط:

ساکنین این روستا را تا یک قرن پیش ارامنه تشکیل میداده، اما قحطی سال 1918 میلادی باعث مهاجرت ساکنین ارمنی آن به دیگر نواحی شده است[14].

اصطلاح دوشخراط در برخی منابع تاریخی قدیم و جدید، به صورت «گوش خراط»[15] و «گوش فرا»[16] ثبت شده است و البته در رابطه با وجه تسمیه و علت نامگذاری آن اطلاعات قابل استناد و مطمئنی نداریم. همچنین بر ما معلوم نیست که آیا این پسوند «خراط» با واژۀ «خرّاط»ی که در زبان فارسی به معنی «چوب تراش» و «کسی گفته میشود که با دستگاه چوب تراشی، اشیاء چوبی درست میکند»[17]، ارتباط دارد یا خیر؟

 

رحمت آباد:

سابقاً «قُنوران» نام داشته و به نظر میرسد «رحمت آباد» نامیست که حداقل از زمان صفویه بر این روستای تاریخی اطلاق شده است. شاید قدیمیترین منابعی که به نام «قُنوران» اشاره داشته اند به ترتیب در کتابهای «المسالک و الممالک»[18] ابن خردادبه‏ (متوفی 300ه.ق‏)، و «الخراج و صناعة الکتابة»[19] تألیف قدامة بن جعفر (متوفی 328ه.ق)، جغرافیانویسان اسلامی قرون سوم و چهارم هجری آمده باشد و به نظر میرسد معرّب شدۀ واژۀ «کُنورانِ» یا «کُنِیران» فارسی بوده باشد. پیترو دلاوالۀ (Pietro Della Valle) ایتالیایی هم که در عهد شاه عباس اول صفوی از این روستا دیدن کرده بود، از آن با عنوان «کیونِیْران» (Chiuneiran) یاد کرده است[20] که میتوان همان «کُنوران» دانست[21].

اما اصطلاح «رحمت آباد» از دو جزء «رحمت» به معنی «رأفت، مهربانی، دلسوزی و بخشایش»[22] و «آباد» به معنای «ساختن، بنا کردن و برآوردن»[23]، ترکیب یافته است. بنابراین شاید بتوان این روستا را به صورت «اینجا براساس مهربانی و بخشش بنیان شده است» معنی کرد.

در حال حاضر رحمت آباد به همراه روستاهای تجره، خم پیچ، مهرآباد، صفادشت و حاج بلاغ جزء دهستان یا بلوک عربستان (کوهسار فعلی) به شمار میروند و علت وجه تسمیه آن ناحیه به «عربستان» را نیز به خاطر کوچ اجباری تیره ای از اعراب خراسان به این مکان در عهد شاه عباس اول صفوی[24] یا به قولی دیگر به امر نادرشاه[25] نوشته اند؛ هرچند برخی هم علت نامگذاری آن به عربستان را به سبب وضعیّت اقلیمی آن ناحیه و بارندگیهای کم و خشکسالیهای مداوم منطقه (که گاه همانند سرزمین عربستان میشد) میدانند و فرضیۀ عرب تبار بودن مردمان آن ناحیه را هم مردود میدانند[26].

 

سنگ سفید:

نام این آبادی را گویا بر اساس وضعیّت طبیعی خاک آن مثل سنگها یا رنگِ سنگهای اطراف آن و یا حالتی خاص از انواع سنگهای موجود در پیرامون آن روستا نامگذاری کرده اند[27].

 

صفادشت:

سابقاً «گنداب» نام داشت[28]. چنین فرض میشود علّت نامگذاری آن نیز در قدیم به سبب خشک شدن چاههای آب یا قناتهای آن ناحیه بوده باشد[29]. صفادشتِ حال حاضر یا همان «دشت با طراوت و باصفا» ترکیبی از دو واژۀ «صفا» به معنی «روشنی، پاکیزگی و یکرنگی، خوشی و خرّمی، طراوت و صلح»[30] و «دشت» است.

 

قودجان:

این اصطلاح را معادل «کودکان»[31] و «کبودرگان»[32] نوشته اند. البته با تقطیع قودجان و با رعایت قوانین تعریب، میبینیم که قودجان از دو جزء «قود» و «جان» معادل «کود» و «کان» ترکیب یافته است. به تعبیر دیگر قودجان درست معرب «کودکان» است و گذاشتن نام کودَکان بر آن محل، یا به عبارتی نامیدن آن روستا به اسم نوباوگان اهل محل، هم دلاویز، هم مناسب و هم زیباست. این امر نشان از علاقۀ مردمان قدیم این منطقه به کودک و تربیت و اصلاح او بوده است[33]. ‏

البته عده ای هم علّت اصلی وجه تسمیه نام کودکان به این ناحیه را به جهت پیشینۀ مذهبی آن و وجود مقبرۀ دو کودک منتسب به امام موسی بن جعفر(ع) به نامهای حلیمه و نرگس که در آنجا قرار دارد، میدانند[34] و برخی دیگر هم (طبق روایات شفاهی بعضی از اهالی) با توجه به وجود برج تاریخی کبوترخانه ها در آن دیار، بدان نام «کودگان» یعنی «مکان و منبع جمع آوری کود» داده اند، که البته طبق این توضیحاتی که داده شد، باید نام کودگانی که اخیراً توسط برخی از اشخاص در معنای «جایی که در آن کود تولید، تهیه یا فراهم میگردد» تعبیر میشود را به دیدۀ تردید نگریست و حتی بایست قطعاً رد کرد؛ زیرا قدمت تاریخی روستای قودجان و نام آن، بسیار کهنتر از بنای کبوترخانه هایش میباشد. بنابراین معادل «کودَکان» به حقیقت نزدیکتر است؛ حال میخواهد معنی «نوباوگان» را بدهد یا منتسب به دو کودک امام موسی بن جعفر(ع) باشد.

در مورد چگونگی انتخاب نام کبودرگان هم که در کتاب دورنمای خوانسار تألیف مرحوم فضل الله زهرائی آمده است، هیچ اطلاعاتی در دسترس نیست؛ مگر آنکه فرض را بر آن بگیریم که این اسم از واژۀ کبوترگان که آن هم از برجهای کبوترخانۀ قودجان مشتق شده، وام گرفته شده که البته این احتمال هم بعید است. 

 

کَهَرت:

در زبان و اعتقادات مردم محلی بدان «کاهِرت» میگفتند که به خاطر «فراوانی محصول و کاه» بود. اما اگر منظر زبانشناسی بدان بنگریم، واژۀ کهرت از دو جزء «کَه» و «اَرت» ترکیب شده است. جزء اول تخفیف یافتۀ «کاه» و «کاریز» به معناى «قنات» است[35] و جزء دوم یعنی «اَرت» هم از واژۀ پارسى باستان «ارت» معادل اوستایى «اشه» آمده است. این واژه در زبان فارسى حاضر گاهى هم به «اَرد» تبدیل مى‏شود و معناى مقدّس، قُدسى، خوب و پسندیده و پاکى و تقوا و امثال اینها را میدهد؛ درست مثل «اردوان» که به معنای «نگهبان عدل و پاکى و تقوا» است[36]. کهرت نیز در اینجا به معناى «کَه» یا «کاریز مقدّس» است یا شاید متعلق به شخصی مقدّس، مثل موبد یا امثال او و یا منسوب به او بوده است[37].

 

مهرآباد:

نامگذارى با «مهر» در ایران سابقه‏اى کهن دارد و بیش از یکصد محل با واژۀ «مهر» و پسوندهاى مختلف مثل «آباد» و «دشت» و «گان» و «گَرد» و غیره نامیده شده اند. مهرآباد از دو جزء «مهر» و «آباد» تشکیل یافته که در جزء اول، مهر (در فارسى میانه «میترا») به معنای «عشق و محبت»، و نیز نام «نور و فرشتۀ موکل بر فروغ و خورشید» است که البته «ایزد» یا «فرشته» به معنای حقیقی این روستا نزدیکتر است[38]، و جزء دوم یعنی «آباد» را نیز بنابر مشهور از اصطلاح «ساختن، بنا کردن و برآوردن»[39] و نیز «معمور و دایر، مزروع و کاشته و...» [40] گرفته اند. در مجموع، مهرآباد را میتوان به «اینجا را ایزد یا فرشتۀ مهر آباد کرده است» یا «این محل از سر عشق و شوق و علاقۀ موجد به خدا برپا شده است» معنی کرد. انتخاب این نام هم نشان از قدمت و سابقۀ تاریخی و همچنین عشق مردم آن سامان به آب و آبادى دارد[41].

 

ویست:

اگر اشتباه نکرده باشیم، گویا این منطقه در گذشته به «وِیسه» معروف بوده که البته از معنی ویست یا ویسه هیچ اطلاع دقیق و معتبری به دست نیامده است، جز آنکه به فرض محتمل متکی شویم. در برهان قاطع در تعریف ویسه آمده است: «ویسه به معنی ویس است که معشوقۀ رامین باشد، و نام پدر پیران سرلشکر افراسیاب نیز بوده است»[42].

 

 

*** توضیحات:

1- استاد عزیز و ارجمند جناب آقای حمیدرضا میرمحمدی، در رابطه با معناشناسی نام شهرها و آبادیهای کشور و نیز علل و چگونگی وجه تسمیه آنها، به صورت جامع و مفصل تألیفات بسیار مفیدی ارائه داده اند که برای مطالعه و آگاهی بیشتر میتوانید رجوع کنید به:

- درآمدی بر معناشناسی شهرها و آبادی های ایران؛ جلد اول، انتشارات اندیشه و فرهنگ جاویدان.

- پژوهشی بر نام شهرها و آبادیهای ایران؛ انتشارات مشهور و نیز نشر رواق دانش.

- پژوهشی در مکانهای ملقب به مشهد در ایران؛ نشر مجمع الذخائر الاسلامیه.

2- با سپاس فراوان از همۀ کسانی که در تدوین و به انجام رساندن این پژوهش، نگارنده را یاری رسانده اند.

 

 

پینوشت:

1- مهریار، فرهنگ جامع نامها و آبادیهای کهن اصفهان‏، اصفهان: فرهنگ مردم‏، 1382، صص89-88.

2- مهربار، همان، صص258-255 و 688-687 و 822.

3- کخ، هاید ماری؛ از زبان داریوش!...، ترجمۀ پرویز رجبی، تهران: کارنگ، 1380، ص27.

4- کخ، همانجا. مهریار، همان، ص256. سامی، علی؛ یادبود دیدار پادشاهان از تچر کاخ داریوش بزرگ در تخت جمشید، مجلۀ هنر و مردم، د13، ش148؛ 1353، ص12-2، نشریۀ الکترونیکی مرکز اسناد و مدارک میراث فرهنگی:

 http://www.ichodoc.ir/p-a/CHANGED/148/html/148-2.htm

5- ابن خلف تبریزی، محمّدحسین؛ برهان قاطع، 5ج، به اهتمام محمّد معین، تهران: کتابفروشی ابن سینا، 1342، ج1، ص472، ذیل محمد معین.

6- ابن خلف تبریزی، همانجا.

7- مهریار، همانجا.

8- زهرائی، فضل الله؛ دورنمای خوانسار، با مقدمۀ حسین واعظ زاده، تهران: نشر مؤلف. زهرائی، چاپخانۀ رنگین، 1341، ص41 و 56-57.

9- زهرائی، همان، ص41.

10- «تیرگان» در زبان فارسی به معنی «روز سیزدهم تیرماه، و جشنی است که پارسیان باستان در این روز برپا میکرده اند» میباشد (نک: عمید، حسن؛ فرهنگ فارسی عمید، تهران: امیرکبیر، 1389، ص440).

11- بخشی، یوسف؛ تذکرة الشعرای خوانسار، تهران: مؤسّسۀ مطبوعاتی میرپور، 1336، ص97.

12- - دهخدا، علی اکبر؛ لغت نامۀ دهخدا، زیر نظر محمّد معین و سیّد جعفر شهیدی، تهران: دانشگاه تهران (مؤسسۀ لغت نامۀ دهخدا با همکاری انتشارات روزبه)، 1377، ج7، ص9818.

13- حسینی فسائى، میرزا حسن؛ فارسنامۀ ناصرى، تصحیح و تحشیۀ منصور رستگار فسائی، تهران: امیرکبیر، 1382، ج‏2، ص1602.

14- میرمحمدی، حمیدرضا؛ جغرافیای خوانسار، ج1و2، قم: دبیرخانه کنگره آقاحسین خوانساری، 1378، ص255.

15- دو سفرنامه از جنوب ایران‏، به اهتمام سیدعلى آل داوود، تهران: امیرکبیر، 1378، ص137. زهرائی، همان، ص43.

16- سیرو، ماکسیم؛ راههای باستانی ناحیه اصفهان و بناهای وابسته بآنها، ترجمۀ مهدی مشایخی، تهران: سازمان ملی حفاظت آثار باستانی ایران، 1357، ص15. اگر ترجمۀ این کلمه درست باشد، پس تردیدی نیست که ماکسیم سیرو در تلفظ و ثبت نام این روستا دچار اشتباه شده است.

17- معین، محمد؛ فرهنگ فارسی معین.

18- نک: ابن خرداذبه، عبیدالله بن عبدالله؛ ‏المسالک والممالک، بیروت: دار صادر، افست لیدن‏، 1992، ص200.

19- نک: کاتب بغدادى ، قدامه بن جعفر؛ الخراج، ترجمۀ حسین قره چانلو، تهران: البرز، 1370، ص36.

20- Della Valle, Pietro; Mario Schipano; "Viaggi di Pietro della Valle, il pellegrino: la Turchia, la Persia, e l'India". [UK]: Brighton: G. Gancia. (Book from the collections of New York Public Library (Collection americana), (1843), 450.

21- برای مطالعه و آگاهی بیشتر، نک: واکاوی تاریخی تپه رحمت آباد(کُنوران) خوانسار، نوشتۀ محسن محرابی، وبلاگ تاریخ مردم خوانسار:

http://khansarpeople.blog.ir/1395/03/20/rahmat%20abad

22- فرهنگ فارسی معین.

23- مهریار، فرهنگ جامع نامها و آبادیهای کهن اصفهان‏، ص771.

24- چریکوف؛ سیاحتنامۀ مسیو چریکف، ترجمۀ آبکار مسیحی، به کوشش علی اصغر عمران، تهران: امیرکبیر، 1379، ص78.

25- رزم آرا، علی؛ جغرافیای نظامی ایران: بختیاری و اصفهان، بی جا: چاپخانۀ ارتش، 1325، ص17. فتاحی، محمدرضا؛ امامزادگان و پارسایان نامدار در افق خوانسار، تهران: اسوه، 1392، ص35.

26- علی دیانتی، جغرافیای تاریخی مهرآباد، سایت مهرآبادی ها، فروردین 1391:

http://mehrabadiha.com/SC.php?type=static&id=7

27- میرمحمدی، حمیدرضا؛ درآمدی بر معناشناسی شهرها و آبادیهای ایران، ج1، قم: اندیشه و فرهنگ جاویدان، 1390، ص155.

28- زهرائی، همان، ص73. میرمحمدی، همان، ج1، ص44.

29- این یک احتمال و یک فرضیه است که با استناد به علت نامگذاری آبادی گندابِ شهرستان درگز استدلال شده است. برای آگاهی بیشتر نک: میرمحمدی، همان، ص161.

30- عمید، حسن؛ فرهنگ فارسی عمید، تهران: امیرکبیر، 1389، ص825. فرهنگ فارسی معین.

31- مهریار، همان، ص564.

32- زهرائی، همان، ص41.

33- مهریار، همانجا.

34- نک: بخشی، تذکرة الشعرای خوانسار، صص148-147. میرمحمدی، حمیدرضا؛ پژوهشی بر نام و شهرها و آبادی های ایران، قم: مشهور، 1383، ص147.

35- مهریار، همان‏، ص659.

36- همانجا و ص773.

37- همان‏، ص659.

38- همان‏، ص727 و 771.

39- همان‏، ص771.

40- فرهنگ فارسی معین.

41- مهریار، همان، ص12 و 772-771.

42- ابن خلف تبریزی، ج4، ص2300.

  • حسین تولایی خوانساری

نظرات  (۶)

بسیااااااار عاااااالی 
ضمن عرض سلامو قبولی طاعات .بسیاار ممنون از مطالب خوبتان

  • ایمان نبی زاده
  • با سلام و عرض ادب. با تشکر از تحقیق خوب و زیبایتان. بسیار لذت بردم از این کار علمی و دقیق شما. هر چند پایه ی به تحریر درآوردن مطالب اینچنینی که قراره به عنوان منبع و مأخذ معرفی شوند، باید علمی باشه ولی چند مورد رو هم به فراخور این تحقیقتون مینویسم ان شالله که مفید واقع بشه :
    چهارباغ در زمان قاجار جزو داراییهای رافائل ، متمول یهودی خوانساری بوده که پسرش پزشک حاذق دربار ناصرالدین شاه قاجار بوده است. رافائل در ملک شخصی خود چهار باغ بزرگ درست میکند که از سه نهر یاساروج، نقوفیانه و ارسور سیرآب میشده است. در رشن نامه نهر یاساروج، نام طاق اول این رشنامه هنوز به اسم رافاییل است و کشاورزان چهارباغی طاق(بخش) اول این رشن (نوبت آب) نامه را رافاییل می گویند. در مورد پایتخت هم نقل دوم درست است. و نقل اول اصلا با بوم پایتخت متناسب نیست.
    پایتخت در دامنه تپه ی چغا قرار دارد و دارای زمینهای پرشیبی است.
    وادشت هم در مقابل سردشت می تواند قرار  بگیرد و معنا پیدا کند.
    در روایات شفاهی مردم بیدهند نقل است در زمان قدیم درخت بیدی از هندوستان آورده و در این منطقه کاشته شده بوده که از سن و سال زیادی هم برخوردار بوده است.
    رباط هم همانطور که در ادبیات فارسی وجود دارد به معنای محل اسکان چادر نشینان و دوره گردها است. هنوز هم بخشی از رباط را رباط ترک می نامند و نقل خود مردمانش هم هست که مردم رباط ترک در گذشته ترک زبان بوده اند.
    دوراه هم دوراهی بوده که تا اوایل قرن حاضر یکی به سمت گردنگاه و راه فریدن و دیگری چیتگاه و صحرا ختم می شده است.

  • محسن محرابی
  • با سپاس فراوان از شما جناب آقای نبی و همچنین با تشکر از سایر خوانندگان عزیز 
    نظر جنابعالی بسیار مفید بود و ممنون از اطلاعات گرانبهایی که در اختیار گذاشتید. 
  • محمد حسین فروغی
  • با سلام
    خیلی تبریک عرض می کنم بابت زحمات زیاد شما در گردآوری مطالب.
    در خصوص نام گذاری های آبادی ها باید به این نکته توجه کرد که آبادی های ترک نشین -که از دوران صفوی به این سو تاسیس شده اند- نا های خود را می توانند از زبان خود گرفته باشند. در توضیحات شما در مورد نامهای کهرت، ارجن و امثالهم اشاره ای به موضوع ترکی و قبایلی بودن ایشان از دوران شاه عباش نشده است.
    در خصوص ویس - که ظاهرا در نام شناسی آن بن بستی وجود داشته- عرض می کنم معنی این نام ها را باید از تلفظ اصیل محلی آن آغاز کرد. ویست را محلی ها بدن «ت» آخر تلفظ می کنند و این راهگشاست. ویس در تشکیلات آریایی قبل از زنتو و بعد از نمانه است. در تشکیلات آریایی یک طایفه یکجا نشین شده را نمانه و بعد از آن در قالب یک قبیله در حد روستا را ویس و سپس روستاهای بزرگتر که مرکزیت و حالت شهرستانی داشتند را زنتو و در مجموع شهرستانهای یک منطقه بزرگ را دهیو به معنی کشور می نامیدند
    با این حساب ویس به معنی روستا یکی از نامهای انحصاری و اصیل و فوق العاده قدیمی است که آثار آن هم حکایت از این دارد. شاید اطلاع داشته باشید قدیمی ترین اثر ملی ثبت شده در منطقه گلپایگان و خوانسار با قدمت بیش از دو هزار سال در ویست است.
  • محسن محرابی
  • درود بر جناب آقای فروغی. نظر جنابعالی در مورد نامواره‌ی ویست بسیار مفید و حائز اهمیت است و می‌تواند اصلاحیه‌ای باشد بر این پژوهش و نیز افزایش اطلاعات ناچیز حقیر. از توضیحات مفید جنابعالی بسیار سپاسگزارم.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی