...تاریخ مردم خوانسار

History of Khansar People

...تاریخ مردم خوانسار

History of Khansar People

...تاریخ مردم خوانسار

برای شناخت خصیصه و سرشت یک جامعه، هیچ نموداری بهتر از نوع تاریخی که می نویسد یا نمی نویسد نیست (ای. ایچ. کار)


استفاده تمام یا بخشی از مطالب و مقالات این وبگاه بنابر اخلاق پژوهشی با ذکر منبع و نویسنده مطلب بلا مانع است .
با تشکر حسین تولایی خوانساری

آخرین نظرات

۲ مطلب در آذر ۱۳۹۷ ثبت شده است

۲۵
آذر
۹۷

مسجدجامع قودجان  واقع در مرکز روستای قودجان شهرستان خوانسار و از بناهای مرحوم حاج محمد باقر قودجانی(فرزند حاج زین العابدین قودجانی) است. این مسجد دارای وقفنامه سنگی می باشد که بر «دو سنگ» توسط محمد ابن استاد فرهاد حک شده و در جلوی در ورودی مسجد قرار گرفته است.

بنابر آنچه در سنگ نوشته وقفی آورده شده است تاریخ بنای مسجد« 1264 هجری قمری» ثبت گردیده (وقف مسجد نمود حاجی باغ           در هزار و دویست و شصت و چهار)   است که نشان دهنده این است که این مسجد از بناهای مربوط به دوره قاجار است.

متن وقفنامه سنگی به شرح زیر است:


                                                                                                                              


منبع : مقاله وقفنامه های سنگی خوانسار، محبوبه خسروی،مجله میراث جاویدان، شماره 67، سال 17




  • حسین تولایی خوانساری
۰۴
آذر
۹۷

منبع : سایت تاریخ شفاهی ایران

                                                                                                                               

                     

دوران کودکی

در این نشست  ابوالقاسم اشرف‌الکُتّابی خود را معرفی کرد و اظهار داشت: من متولد اول مهرماه 1303 در شهر خوانسار هستم. دو خواهر و دو برادر داشتم و فرزند سوم خانواده بودم. نام مادرم خاتون و نام پدرم ملامحمد مهدی بود. پدرم روحانی، معلم و خطاط بود. من در مکتب‌خانه پدرم درس خواندم و در آنجا عم‌جزء، گلستان و بوستان سعدی را یاد گرفتم. خانواده ما همه معلم، مکتب‌دار و خطاط بودند. مادرم معلم مکتب‌خانه و معلمّه دخترها بود. از دوران کودکی به مطالعه کتاب علاقه داشتم. پدرم ناسخ‌التواریخ چاپ سنگی و رحلی داشت که آن را می‌خواندم. با این حال دو سال‌و‌نیم توانستم از کلاس‌های پدرم استفاده کنم.

در سن هشت سال و نیم بودم که پدرم در سن 63 سالگی فوت کرد. چون مادر و دو خواهرم در خانه بودند ترک تحصیل کردم و بنا به خواسته برادرم به مغازه خواربارفروشی‌اش رفتم و آنجا شاگردی کردم. خوانسار شهر کم‌جمعیتی بود. پانزده، شانزده هزار نفر در آن سکونت داشتند. امورات زندگی ما از آن مغازه می‌گذشت. چند سالی با برادرم بودم و بعد شاگردی فرد دیگری را کردم. من دوران جنگ دوم جهانی را درک کردم. وضعیت خوانسار به‌هم ریخته و همه چیز کوپنی بود.

این ناشر قدیمی ادامه داد: در سال 1322 به تهران آمدم و به سراغ کار کتاب رفتم. اقوام زیادی داشتیم که خوانساری بودند و در تهران کتاب‌فروشی داشتند. یکی از آشنایان مرا دید و گفت: علی‌اکبر علمی شاگرد می‌خواهد. مغازه‌اش در ناصرخسرو و نزدیک شمس‌العماره بود. من آنجا حسابدار آقای جعفری بودم و به او کمک می‌کردم. اول خیلی تخصص نداشتم، اما چون به کارم علاقه داشتم ماندم. من حساب سیاق بلد بودم. هر ماه 80 تومان مزد می‌گرفتم. بعد کم‌کم بیشتر شد. بعد از اینکه آقای جعفری رفت حقوقم به 200 تومان و حول و حوش 300 تومان رسید.

  • حسین تولایی خوانساری