...تاریخ مردم خوانسار

History of Khansar People

...تاریخ مردم خوانسار

History of Khansar People

...تاریخ مردم خوانسار

برای شناخت خصیصه و سرشت یک جامعه، هیچ نموداری بهتر از نوع تاریخی که می نویسد یا نمی نویسد نیست (ای. ایچ. کار)


استفاده تمام یا بخشی از مطالب و مقالات این وبگاه بنابر اخلاق پژوهشی با ذکر منبع و نویسنده مطلب بلا مانع است .
با تشکر حسین تولایی خوانساری

آخرین نظرات

جناب شب نامه نویس!

پنجشنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۴۵ ب.ظ

                                                


ملا محمد حسن بن ملارفیع مشهور به «جناب» (متوفی 1343 ق) از فضلای اهل منبر و از شعرای خوانسار بود. از آثارش مثنوی شیوا و انتقادی «فقد الاسلام» را می­توان نام برد. انتشار فقد الاسلام در خوانسار سروصدای زیادی به راه انداخت. فقد الاسلام به طور شب نامه منتشر می­گردید و از بدو انتشار تا زمانی که «جناب» در قید حیات بود جز چند تن از نزدیکان وی( چون آیت الله سید محمود ابن الرضا) به هویت سراینده آن پی نبرد و ملامحمدحسن جناب که در حقیقت با سرودن این مثنوی با جان خود بازی کرده بود به این شیوه از خطر رهایی یافت.  تنها بعد از وفات او مشخص شد که سراینده فقد الاسلام چه کسی بوده است.

 فقد الاسلام با بیانی شیوا و دلکش حقایق عریانی را فاش می­کرد و انتشار آن در بیداری مردم تأثیر فراوان داشت ظاهراَ موضوع این مثنوی علیه حاکمان شهر و ظلم و استبدادی که به مردم روا می­داشتند بوده است. از این مثنوی به جز چند بیت در حافظه عامه نمانده است.

جناب درباره فقد الاسلام و سراینده آن گفته است:

گربگردی سربه سر آفاق را                             می نیابی راقم اوراق را

من همان رندم که از روز الست                      شیشکی بستم به هرچه بود و هست

بنا برگفته یوسف بخشی خوانساری جناب در فقد الاسلام داستانهای شیرین و جالبی نیز آورده بود وی برای نمونه یکی از اشعاری را که خود از کودکی  بخاطر داشته ذکر می­کند:

مردکی گرجی به پیرامون دشت                دلخوش و خندان به راهی می گذشت

ناگهان شد با دلی پرآرزو                          با سوار یکه تازی رو برو

اول از روی ادب کردش سلام                   بعد از آن دادش دو صد فحش تمام

زین عمل شد در شگفتی آن سوار               گفتش او را کین چه حال است این چه کار

گفت کردم من سلامت زان سبب                تا نگویی هست گرجی بی ادب

زان درشتی کردمت در این مقام                  تا نپنداری ز ترس است این سلام

جناب در تعبیر خواب نیز استاد بود. سرانجام وی در سال 1343قمری وفات یافت. مقبره وی در قبرستان غربی خوانسار واقع است.


                                                                                                                                                                                                     


منابع و مآخذ:

1ـ میرمحمدی، حمیدرضا؛  اختران فروزان خوانسار، انتشارات ارمغان قلم، 1387ش.

2ـ بخشی، یوسف؛ تذکره شعرای خوانسار،موسسه مطبوعاتی میرپور،تهران،1336ش.

3ـ ابن الرضا،سیدمهدی؛  ضیاء الابصار فی ترجمه علماء خوانسار، قم، انتشارات انصاریان،1382ش.


  • حسین تولایی خوانساری

نظرات  (۲)

  • آرش خوانساری
  • درود بر شما ..البته مطمئنا نگارنده مطلب اطلاع کافی دارند که طرف تیر انتقاد آن مرد شجاع به گفته شما نه تنها حکام ظالم بلکه ملایان ودینفروشان ظالم ومحتکر نیز بود که گاهی چند برابر حاکم مستبد به مردم مظلوم شهر ظلم وتعدی روا میداشتند که این مطلب را میتوان از این شعر ملا محمد حسن جناب استنباط کرد..هان طبیبا دست بر دامان تو ..سخت محتاجیم بر درمان تو ..گرچه دانم عاجزآیند از علاج ..صد چو افلاطون ازین سو مزاج ..آن یکی خان است آدم میکشد .. آن یکی آقاست لشکر میکشد که البته منظورشان جنگ ولشکر کشی دائمی بین خوانین وملایانی چون ثقه الاسلام شهیدی بود که در نهایت به فاجعه استمداد کمک ودعوت ننگین شهیدی از ربجعلی زلقی یاغی وآدمکش معروف همراه با دوهزار تفنگچی آدمکشش به خوانسار به منظور همراهی جناب ملا در جنگ با تفنگچیان صارم الدوله وجوادی که بر سر زمینهایی در منطقه چهارمحال سالها بود در جنگ بودند واین میان مال وجان وناموس صدها خوانساری مظلوم به فنا رفت .. ناگفته پیداست که دعوت یک یاغی قهار به شهر چه ثمری جز پایمال شدن مردم عادی میتواند داشته باشد  .. حضرات خوانین به قلعه ها وخانه های مستحکمشان پناه بردند ومردم بی دفاع ومظلوم به مدت یک هفته هدف غارت وهتک ناموس وشکنجه رجبعلی واقع شدند که به اعتراف تاریخ بعد از رفتن لشکر جرار غارتگران شهری ماند پراز مردان افلیج وشکنجه شده ونوامیس برباد رفته وخانه های غارت شده که گناه این فاجعه تنها به گردن جناب ملای مثلا صاحب کرامت ومحترم است ولاغیر ..شرافت انسانی اقتضا میکند که اگر قصد روایت تاریخ دارید بدون ترس از پیگرد وپیامدهایش صادقانه سخن بگویید ..ملایان ومتشرعینی چون شهیدی وسادات رییسان و...در ظلم وجنایت وغارت واحتکار هیچ کم از حاکمان ظالم ووابستگان دربار وطنفروش قاجار نبودند وچه بسا به پشتوانه اعتماد واعتقادساده دلانه مردم بیشتر سواستفاده وجنایت میکردند ..متاسفانه مردم مظلوم وبی پناه خوانسار مورد ظلم مضاعف واقع میشدند واز حاکم وملا به یک حد ظلم وتعدی میدیدند وگرسنگی وقحطی ساختگی تحمل میکردند ..در حالی که مردم بیچاره از فرط گرسنگی لاشه وبرگ وعلف میخوردند وبر در خانه شیوخ وحکام وخوانین که انبارهای غله اشان پر وپیمان وشکم خود ووابستگانشان سیر بود قی میکردند وچنگ بر در بسته میکشیدند وجان میدادند حضرات کالسکه چهارآیینه سوارمیشدند که اسبان گرانقیمتش را از روسیه وارد کرده بودند وچنان دستگاه اشرافی عظیمی ساخته بودندکه احمدشاه بر آن حسرت وغبطه میخورد ..چه نیکو گفت بزرگی که ندیدم مالی را در جایی انباشته الا که در کنارش حق مظلومی ضایع شده باشد .. افسوس که ملت ما حافظه تاریخی ضعیفی دارد وبرگور ظالمان گنبد ومنار میسازد وخیابانها به نامشان  نامگذاری میکند واز آنان باعنوان صاحب کرامت ورحمت ورافت یاد میکند ...سپاس   
  • آرش خوانساری
  • در این زمان عزیز خان، شاه زاده ­ی قاجار، حاکم حکومت خوانسار بود و در عمارت شازده که بعدها به شهرداری تبدیل شد، زندگی می­کرد. وی به­دلیل قحطی، جلسه­ای مشورتی را در منزل آ­میرزا محمد مهدی شهیدی، از بزرگان محله بالای خوانسار، ترتیت داد که در آن تعدادی از بزرگان، ثروتمندان و خوانین شهر خوانسار و حومه از جمله عزیز خان حاکم، حسن خان سهام، میرزا یحیی خان معتمد­الدوله، حاج میرزا یوسف جوادی، حاج محمد رضا حبیبی و حاج غلامحسین حقیقت و ملک­زاده، حضور داشتند.

    آنها ضمن بحث و مجادله بر سر محله­ی بالا و پایین، به اخوان جوادی گفتند که آذوقه محله بالا را شما تأمین کنید و آذوقه­ ی محله­ ی  پایین را ما مهیا می­ کنیم. میان مرحوم ­آمیرزا محمد مهدی شهیدی و عزیز خان شازده و حاج میرزا یوسف جوادی بحث بالا گرفت و مرحوم شهیدی گفت: با بودن من کسی حق دخالت ندارد و کار به زد و خورد کشید و یکی از برادران جوادی در منزل شهیدی در حوض آب افتاد و شلاق خورد و در اثر ضرب و جرح درگذشت و کار مشاجره به محلات بالا و پایین خوانسار کشیده شد و منجر به دخالت محمد علی­خان خراط بیدهندی شد که نیروهای خود را مأمور محافظت قسمت­های پایین شهر نمود. حاج میرزا یوسف جوادی و عزیز خان شازده شبانه به محله بیدهند به منزل کدخدا محمود امینی از بزرگان بیدهند رفتند و با حفاظت تفنگ­چیان بیدهند به تیدجان و سپس به گلپایگان و از آنجا عازم تهران شدند. آنها با شکایت نزد حکومت وقت، حکمی برای فرماندار نظامی اصفهان که از خوانین ایل بختیاری بود و نام وی محمد­خان بختیاری (معروف به هی برون)، صادر شد.

    در همان ایام تعدادی محموله­ی قند که از شهرکرد عازم خوانسار و بیدهند بود، به دستور مرحوم شهیدی توقیف شده و به منز ل وی برده شد. صاحب قند که مرحوم عبد­الخالق بیدهندی بود، شکایت به مرحوم آیت ­الله آخوند ملا محمد بیدهندی برد و عالم نامبرده، نام ه­ای به مرحوم آمیرزا محمد مهدی نوشت که این قند­ها مربوط به خویشاوندان من است و من تقاضای استرداد قند­ها را دارم ولی نامه در جلوی چشم حامل آن سوزانده شده و مرحوم شهیدی گفت: اگر علمای بیدهند، آخوند ملا محمد و سید علی­اکبر حجتی بدون اجازه­ی من قلم روی کاغذ ببرند، با آنها ناخوشایندی خواهد شد. وقتی که مرحوم آخوند ملا محمد از قضیه مطلع شد، با چند تن از اهالی بیدهند، از راه عربستان به اصفهان نزد آیت­الله آقا نجفی که مرجع تقلید دوران خود بود و در نجف با آخوند ملا محمد هم­ درس بودند، شکایت بردند و هم­زمان شکایت عزیز خان و جوادی و اهالی خوانسار رسید و والی اصفهان مأمور رسیدگی به شکایات مردم خوانسار شد (امینی1386: 21).

    جنگ قزقون به سر و وقایع بعد از آن

    به­ دلیل وقایع اخیر که موجبات درگیری­های بسیاری را در خوانسار فراهم آورده بود، والی اصفهان"محمد­خان بختیاری"، به دستور پادشاه وقت قاجاریه یعنی محمد شاه، یکی از سرداران شاهسون محمد شاه، یعنی شاه­نواز­خان را با توپ و قشون به خوانسار فرستاد  (زهرایی1341: 61).

    نیرو­های شاه­نواز­خان که از مردمان طایفه­ ی شاه­سون بوده، کلاه نمدی سیاه­ رنگی بر سر داشتند که مشابهت بسیاری با ظرفی فلزی به­نام قزقون یا دیگ داشت که به فراوانی مورد استفاده­ی اهالی خوانسار قرار می­گرفت. از این روی، بین مردمان خوانساری، ارتش شاه­ نواز­خان به قزقون به سر­ها معروف شدند (زهرایی1341: 61 و1370: 67).  

    قزقون به سر­ها با توپ­خانه از سمت منطقه­ی عربستان خوانسار، وارد تپه­های تیدجان و قودجان شدند. نیرو­های مرحوم شهیدی به سرپرستی عزیز­خان خوانساری فرزند صولت ­الملک در تپه­ های اطراف خوانسار موضع گرفتند. ضمناً کوه­ های خوانسار توسط نیرو­های محمد­علی خان خراط بیدهندی بسته شد و خوانسار در محاصره قرار گرفت و جنگ سه روزه­ ای در خوانسار و حومه به وقوع پیوست و روز سوم توپ­خانه شاه­ن واز­خان، سنگر بابا عظیم خوانسار (بر فراز تپه­ای است در سمت شرقی و مشرف به قسمت مهمی از خوانسار)، را در هم کوبید و نیرو­های فاتح لر وارد شهر خوانسار شده و تعدادی از سران دستگیر شدند؛ از جمله مرحوم شهیدی توسط چند نفر از اهالی شهر خوانسار دستگیر و با پنج نفر از فرزندان علی­خان صولت­الملک و دو نفر از اهالی وادشت به نام فرج­آقا و حاجی­آقا دشتی دستگیر شدند و پس از چندی، برادران دشتی با پول محمد خان خراط آزاد شدند و مرحوم شهیدی با پنج نفر دیگر به دار آویخته شدند. با اینکه طناب دار مرحوم شهیدی برید، ولی با فشار مردم و پول­داران شهر دوباره به دار آویخته شد و تعدادی از منازل از جمله خانه­ی علی­خان صولت­الملک و فرزندانش توسط اشرار غارت شد و زنان آنها به­عنوان گروگان همراه شا ه ­نواز­خان به تهران برده شدند (زهرایی1341: 61 و امینی1386: 22).

    آقا محمد شهیدی پسر میرزا محمد مهدی، پس از کشته شدن پدرش، با رجب­علی ده ­نصیری یاغی معروف که نراق را غارت کرده بود و محمد علی حیرانی، از بربرود و بختیاری، ارتباط برقرار کرده و از وی در خواست کمک می­کند که پذیرفته می­شود (امینی1386: 23 و زهرایی1341: 19). محمد علی حیرانی با چهل سوار و رجب­علی با هزار نفر نیرو به خوانسار آمده و اضافه بر نوکر­های بومی و محلی، به خانه­ های مردم ریخته و هست و نیست آنها، حتی آذوقه­ ای که برای سال گرانی تهیه کرده بودند را غارت و چپاول نمودند (زهرایی1341: 19)..( برگرفته از جامعه قدیم خوانسار )

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی