واکاوی تاریخی تپه رحمت آباد(کُنوران) خوانسار
پژوهشگر:
محسن محرابی، کارشناس ارشد تاریخ ایران دورۀ اسلامی از دانشگاه اصفهان.
موقعیّت جغرافیایی روستای رحمت آباد:
روستای تاریخی رحمت آباد از توابع خوانسار و در شمال غربی اصفهان واقع شده است. فاصلۀ تقریبی این آبادی از مرکز استان یعنی اصفهان حدود ۱۲۰ کیلومتر، از خوانسار 30 کیلومتر، و از گلپایگان نیز 40 کیلومتر میباشد. از لحاظ تقسیمات کشوری، روستای رحمت آباد، جزو استان اصفهان، شهرستان خوانسار، بخش مرکزی و دهستان کوهسار قید شده است. این روستا در عرض جغرافیایی ۳۳ درجه و ۱۱ دقیقه و ۵۷ ثانیه و طول جغرافیایی ۵۰ درجه و ۳۶ دقیقه و ۱ ثانیه و در ارتفاع ۲۲۴۰ از سطح دریا قرار دارد[1]. تا چند دهۀ اخیر خوانسار و گلپایگان از لحاظ تقسیمات ادارى، ناحیۀ واحدى را تشکیل مىداده اند و در حقیقت خوانسار بخشی از گلپایگان تلقی میشد؛ بنابراین، به مثابۀ آن، روستای رحمت آباد به همراه تمام روستاهایی که امروزه جزیی از خوانسار میباشند نیز از توابع گلپایگان و بخشی از حاکمیّت اداری آن شهر محسوب میشدند، اما با تفکیک خوانسار از گلپایگان و تبدیل آن بخش به یک شهرستان مجزا و یک حوزۀ مستقل اداری، رحمت آباد نیز ضمیمۀ خوانسار و جزو حوزۀ استحفاظی و اداری این شهرستان گردید.
چگونگی نامگذاری روستای رحمت آباد و پیشینۀ تاریخی آن:
در بررسی قدمت یا سابقۀ نام این روستا، به نظر میرسد «رحمت آباد» نامیست که از زمان صفویه بر این روستای تاریخی اطلاق شده باشد. احتمالاً کهنترین منابع موثقی که از نام رحمت آباد یاد میکنند، به ترتیب در کتابهای «المسالک و الممالک» ابن خردادبه (متوفی 300 ه.ق)، «الخراج و صناعة الکتابة» قدامة بن جعفر (متوفی 328 ه.ق)، و «أحسن التقاسیم» مَقدَسی (متوفی 380 ه.ق)، جغرافیانویسان اسلامی قرون سوم و چهارم هجری آمده باشد.
ابن خردادبه در باب مسافت میان شهرهای کشور، از رحمت آباد با نام «قُنوران» یاد کرده و می آورد که کسى که بخواهد از کرج[2] آهنگ اصفهان کند باید از کرج تا خرماباذ (خرم¬آباد) هفت فرسخ، از خرماباذ تا ابقیسه[3] هفت فرسخ، از ابقیسه تا جرباذقان (گلپایگان) شش فرسخ، از جرباذقان تا قنوران هشت فرسخ، از قنوران تا مرج و زهر[4] هفت فرسخ، از مرج و زهر تا ماربین چهار فرسخ، از ماربین تا ازمیران دوازده فرسخ، و از ازمیران تا اصفهان سه فرسخ را طی کند. بنابراین از کرج تا اصفهان پنجاه و چهار فرسخ راه است[5] قدامۀ بن جعفر صاحب اثر الخراج نیز از رحمت آباد با عنوان «قنوران» نام برده[6] که گویا وی مطلب را عیناً از همین متن ابن خردادبه برداشته است؛ اما مقدسی مؤلف کتاب أحسن التقاسیم از «قنوان» اسم برده و در باب فواصل راههای ایالات عراق، این منطقه را یکی از مکانهای اصلی حدّ فاصل همدان و خرم¬آباد به اصفهان ذکر کرده است[7] (المقدسی، بی¬تا، 402). علی ایّحال به نظر میرسد که «قنوران» نام اصلی و صحیح روستای رحمت آباد و شاید معرّب شدۀ «کُنوران»[8].بوده است. البته در مورد چگونگی انتخاب اسم قنوران و معنی و مفهوم آن هیچ اطلاعی در دست نیست و ما نمیدانیم چرا و به چه علّت چنین نامی بر این قلعه اطلاق شده است.....
اما نام رحمت آباد همواره با تپه یا قلعۀ معروف آن عجین شده است. قلعۀ رحمت آباد یکی از معروفترین بناهای موجود در تمام روستاهای اطراف و شاید خوانسار میباشد. شاید قدیمیترین سند مکتوبی که از نام قلعۀ رحمت آباد [منظور خود قلعه یا تپه است نه تاریخچۀ روستا] یاد کرده است، «سفرنامۀ دلاواله» باشد. پیترو دلّاوالِه (1625-1586م)[9] جهانگرد ایتالیایی، از جمله سیّاحان و سفرنامه نویسان معروف اروپاییی بود که به سال ۱۰۲۵هـ/1617م (حدود 4 قرن پیش) و در زمان فرمانروایی شاه عباس اول صفوی به ایران آمده و از طریق همدان و گلپایگان به اصفهان رفت، اما حدود دو سال بعد یعنی در سال 1027هـ/1618م در فرح¬آباد به حضور شاه عباس بار یافت. هدف دلاواله و هیئت همراش، آنطور که خودش توضیح داد این بود که، اولاً در یک لشکرکشی علیه ترکهای عثمانی شرکت کند، و ثانیاً اسباب مهاجرت مسیحیان مقیم عثمانی را که در وضعیّت بدی بسر میبرده اند به ایران فراهم سازد[10].
دلاواله در حین مسافرتش از گلپایگان به اصفهان پایتخت جدید حکومت صفویان، از راه وانشان به روستای رحمت آباد[11] هم گذر کرده و به توصیف جزیی آن نیز پرداخته است که البته با وجود اندک و مختصر بودن، اطلاعات گرانبها و مفیدی در مورد نام و ویژگیهای قریۀ رحمت آباد و قلعۀ آن در زمان امپراتوری صفویه به دست میدهد. او در مدّت زمان کوتاهی که در آن روستا اقامت داشت، در سفرنامه اش از قلعه ای بزرگ موسوم به رحمت آباد یا کونِیْران[12] که بر روی تخته سنگ عظیمی ساخته شده، نام میبرد، که قطعاً و یقیناً همان نام سابق قلعۀ ویران شدۀ امروزی در روستای رحمت آباد کنونی است که در میان اهالی آنجا به قلعۀ آریاییها شناخته میشود. او مینویسد: «دوشنبه در قلعه اى مرتفع که بر روى تخته سنگ عظیمى ساخته شده و به نامهاى رحمت آباد و کونیران خوانده میشد، اقامت گزیدیم ...»[13]. دلاواله در ادامه میگوید که چون او و گروه همراهش نتوانستند خانه ای در رحمت آباد برای استراحت و گذرانیدن شب پیدا کنند، لذا مجبور شدند به یک حمام عمومی رفته و در رختکن و زیر گنبد آن استراحت نمایند[14].
ما نکتۀ جالب و مهمی که دلاواله در خاطراتش بدان اشاره داشته، مسکونی بودن قلعه است. او همچنین از استقبال گرم ساکنان قلعه و برخورد و واکنش محترمانه اما کنجکاوانه و حیرت انگیز آنان نسبت به فرنگیان نیز سخن به میان می آورد و مینویسد: «شب بیش از بیست و پنج نفر زن به معیّت همسر مالک قلعه به تماشای ما آمدند. نه تنها کنجکاوی مردم در اینجا باعث تعجب است، بلکه احترام فوق العاده¬ای که در ایران به خارجیها میگذارند بیشتر باعث حیرت است.»[15]. طبق استناد به این سخن دلاواله، به نظر می آید که مالکیّت قلعه، خصوصی یا در اختیار فردی خاص و بانفوذ بوده و یا اینکه لااقل حاکمان یا بزرگان ده و یا کدخداهای آبادی در آن اقامت مینموده اند.
نمای بیرونی قلعه و تپۀ رحمت آباد خوانسار
بطور کلی، در بررسی روایت دلاواله و مقایسۀ نوشته¬های او با روایات جغرافی نویسان قرون سوم و چهارم هجری - که ذکرشان گذشت - میتوان به چند مقوله دست یافت:
1. اول اینکه، بکار بردن نام «رحمت آباد» در کتاب دلاواله، احتمالاً نشان از آن دارد که این اسم در زمان صفویه بر آن اطلاق شده و یا آنکه لااقل در کمی قبلتر از آن بدان اسم شناخته میشده است. به بیانی دیگر، به احتمال زیاد، استعمال و استفاده از نام رحمت آباد در سه یا چهار قرن اول هجری مرسوم و شناخته شده نبوده است.
2. استعمال نام «کونیران» (که همان قنوران باستانی است)، بر این ادعای ما صحّه میگذارد که قنوران یاد شده در کتب مورخان و جغرافی نویسان قدیم قطعاً همان ده رحمت آباد فعلی است نه جای دیگر. افزون بر این، نشان دهندۀ قدمت تاریخی و کهن این روستا میباشد.
3. روایت دلاواله نشان بیان از آن دارد که در زمان صفویان قلعۀ مذبور وجود داشته و مسکونی هم بوده است و برخی از مردم رحمت آباد نیز در آنجا سکونت داشتند، ولی میتوان چنین احتمال داد که در حملۀ افغانها به آن سامان، قلعه هم رو به ویرانی رفته و پس از آن دوران، خاصیّت مسکونی بودن خود را از دست داده است[16]. با اینحال، به رغم سابقۀ کهن روستای رحمت آباد، اما نامی از قلعۀ آن در منابع جغرافیایی و تاریخی گذشته خصوصاً آثار جغرافی نویسان قرون قبل از دلاواله برده نشده و یا هیچ مطلبی که لااقل اشاره ای به وجود چنین قلعه ای در چند قرن اول هجری نمایند وجود نداشته یا دیده نشده است. بنابراین با بررسی و تحلیل این روایت تاریخی، میتوان چنین استدلال کرد که قلعۀ مزبور قدمت تاریخی همزمان با خود روستا را دارا نبوده است؛ اما میشود چنین پنداشت که آثار زندگی بر روی تپه ای مشرف به روستا که قلعه بر آن بنا شده بود وجود داشته است، اما تا قرنها بعد از اسلام، خبری از ساختمان دژ نبود. بطور کلی، از تحلیل و ارزیابی متن دلاواله و با کمک از سه دانش مختلف، میتوان سه دورۀ تاریخی برای قدمت قلعه یا تپۀ رحمت آباد [منظور فقط قلعه است نه دهکده] در نظر گرفت:
الف) از نظر تاریخی، روایت دلاواله دلالت بر وجود قلعه و مسکونی بودن آن در دورۀ صفویه دارد، لیکن قبل از او نامی از دژ مذکور دیده نشده است. با اینحال، با توجه به اینکه بنای یک قلعه زمانبر است و ممکن است طی سالیان سال بطول انجامد، پس میتوان احتمال داد که قلعۀ فوق در دوره های قبل از صفویان، یعنی تیموریان و حتی ایلخانیان نیز وجود داشته است.
ب) در جاییکه سند مکتوب یا نوشته ای مربوط به آن عصر یا رویداد وجود نداشته باشد، محقق یا مورخ میتواند از علم باستان شناسی برای تکمیل تحقیق و پژوهشهای تاریخی خود کمک بگیرد. آثار و بقایای بجا مانده نظیر سفالها، کتیبه ها، سکه ها، صنایع، و حتی نوع معماری بنا و طرز ساختمانهای آن دوره و نیز نوع مصالح بکار برده شده در آنها و غیره، جملگی از مهمترین مواردی هستند که یک باستان شناس میتواند به کمک و تجزیه و تحلیل آنها (و نیز تحلیل مقایسه ای این آثار با دیگر آثار باستانی و بناهای تاریخی شهرها و نواحی اطراف همان سایت تاریخی) به دورۀ تاریخی آنها دست یابد و زمان آن را بصورت تقریبی تخمین زند. بنابراین، تاریخ به باستان شناسی وابسته است و یک مورخ در مواقعی لازم میداند که از یک متخصص باستان شناس و یا تحقیقات و مقالات و تألیفات باستان شناسان بهره و مدد بگیرد، و همینطور بالعکس، ضرورت دارد یک باستان شناس هم تا حدود زیادی اطلاعات و آگاهیهای تاریخی داشته باشد تا او نیز بتواند کاوشها، آثار و کشفیّات بدست آمدۀ خود را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد. پس باستان شناسی یکی از ابزارهای مهم تحقیق و مطالعۀ تاریخ است که میتواند اطلاعات جامع و مفصلی در این باب ارائه دهد. بنابراین در اینجا نیز ضروری میدانیم برای تخمین قدمت قلعۀ رحمت آباد از پژوهشها و تحقیقات باستان شناسانی که در این زمینه فعالیّت داشته اند مدد بگیریم. از دیدگاه آقای حسین صدیقیان، دکترای باستان شناسی از دانشگاه تهران، نظر به اینکه تاکنون کاوشهای باستان شناسی در محوطۀ دستکند زیرزمینی رحمت آباد صورت نگرفته، نمیتوان در مورد قدمت آن سخنی بیان نمود. اما با توجه به کاوشهای باستان شناسی محوطۀ زیرزمینی تَهیق از توابع شهرستان خمین که آثاری از دورۀ خوارزمشاهی و تقریباً همزمان با حملۀ مغول در آن بدست آمده، و البته چند محوطۀ زیرزمینی دیگر هم دوره با تهیق که در این شهرستان شناسایی شده اند، این احتمال داده میشود که قدمت محوطۀ رحمت آباد نیز مربوط به دورۀ خوارزمشاهیان بوده باشد[17].
ج) در بحث سوم به قدمت قلعۀ فوق از منظر زمین شناسی میپردازیم. تحقیقات محلی و میدانی آقای حسین مقدسی، زمین شناس و کارشناس ارشد ژئوفیزیک از دانشگاه تهران، بیان از آن دارد که قبل از احداث ساختمان قلعه، تونلها یا غارهای دستکند داخل تپه که در زیر قلعه قرار دارد محلی برای گذران زندگی پیشینیان بوده است. به گفتۀ وی، انسانهای گذشته های دور، از فضاهای بوجود آمدۀ درون تپه که توسط عوامل طبیعی و بعدها از طریق حفاری توسط خودشان ایجاد شده بود، بعنوان مأمن و پناهگاه استفاده مینموده اند. آنها دریافته اند که لایۀ سیمانی شده در تپه به علت حضور ذرّات ریز و درشت، و نیز به سبب بهم بافته و تنیده شدن این ذرّات با دوغاب طبیعی، استحکام بسیار بالایی دارد و نتیجتاً میتواند بصورت سقف هر طبقه، از آن استفاده کرد؛ ولی در لایۀ ریزدانۀ غیر سیمانی، میتوان به راحتی حفاری نمود، تونل زد و با ایجاد فضاهای خالی در آن، بعنوان محل سکونت از آن استفاده کرد. به مرور زمان، از این تپۀ متناوب، بصورت خارق العاده ای یک قلعۀ پنج طبقه حاصل شد که امکان سکونت بهتر را به اقوام گذشته میداد[18]. بنابراین از منظر زمین شناسی، قدمت رحمت آباد و تپۀ آن به قرنها قبل از اسلام نیز میرسد، البته بدون احتساب دیرینگی ساختمان خود قلعه که هنوز وجود نداشته است. همچنین نباید طرز زندگی ساکنان آن را همچون غارنشینان اولیّه تصور کرد، چون هرچه باشد آنها از هر حیث کاملاً متمدن و پیشرفته بودند.
نمای درونی قلعه و تپۀ رحمت¬آباد خوانسار؛ تونلهای دستکند
4. روستای رحمت آباد در گذشته در مسیر یکی از جاده های فرعی جادۀ معروف ابریشم و در راه اصفهان - کرمانشاه قرار گرفته بود[19]. مقایسۀ نوشته های دلاواله با روایات جغرافی نویسان قرون سوم و چهارم، بیان کنندۀ آن است که قصبۀ رحمت آباد و جادۀ آن، یکی از مکانهای توقف کاروانها و یکی از مسیرهای اصلی همدان و خرم آباد به اصفهان تا کرمانشاه از دیرباز تا عهد صفویه و شاید تا سالها پس از آن دوران محسوب میشده است، و عمدتاً مسافران و کاروانهای تجاری و بازرگانی و حتی قشون نظامی ایران که از همدان و خرم آباد قصد عزیمت به اصفهان و غرب و جنوب غرب کشور را داشتند، بعد از عبور از گلپایگان و وانشان، به رحمت آباد میرسیدند و پس از اطراق در آن قصبه، از آن مسیر به اصفهان میرفتند، و این یکی از مهمترین ویژگیهای مثبت روستای مذکور بود که شاید باعث رونق تجارت و بهبود اقتصاد آن نیز میشده است. امروزه این مسیر از راه الیگودرز - داران - دامنه - تیران - نجف آباد میگذرد که این امر باعث مسدود و محدود شدن شاهراه تجاری گلپایگان - رحمت آباد و حتی خوانسار به اصفهان شده و در نتیجه رکود اقتصادی این مناطق نسبت به گذشته ها گردیده است .
جدا از این موارد، باید اشاره ای هم به بعضی خصوصیّات البته منفی روستای رحمت آباد در آن زمان نیز داشته باشیم:
مسألۀ اول، همانطور که گفته شد چون دلاواله و هیئت همراهش نتوانستند خانه یا کاروانسرایی در رحمت آباد برای اطراق و گذرانیدن شب اجاره یا پیدا کنند، لذا مجبور شدند به یک حمام عمومی رفته و در رختکن و زیر گنبد آن استراحت نمایند. اینکه چرا چنین دهکدۀ مهمی فاقد کاروانسرا یا لااقل اقامتگاهی برای استراحت کاروانیان و مسافران بود؟! جای بس تعجب و شگفتی دارد. این در حالیست که آن منطقه با توجه به اهمیّت سوق الجیشی اش، یکی از جایگاههای توقف و اطراق کاروانها و در مسیر یکی از جاده های فرعی شاهراه ابریشم میان اصفهان - کرمانشاه محسوب میگشت. بنابراین، قطعاً وجود یک کاروانسرا یا لااقل اتاقهایی برای استراحت مسافران و کاروانیان، میتوانست اقتصاد رحمت آباد و حتی روستاها و شهرهای اطراف آن را بهبود بخشد و دوچندان کند. با این وجود، به نظر میرسد این مشکل عدیده تنها مختص روستای رحمت آباد نبود بلکه شامل بیشتر بلاد مملکت نیز میشد و غالب شهرهای ایران آن روزگار از وجود اقامتگاه و کاروانسرایی برای اطراق و حتی کسب و کار و تجارت محروم بوده اند. بنابراین، با آنکه فرمان احداث کاروانسرا در ایران را به شاه عباس اول صفوی منسوب میدارند[20]، اما گویا در زمان ورود دلاواله به ایران، هنوز حکمی از فرمانروای وقت ایران مبنی بر احداث کاروانسرا به تعداد زیاد در ایران ابلاغ نشده و تا آن هنگام در اکثر میانۀ راهها و در بعضی شهرها و روستاها هنوز اقامتگاهی برای توقف و استراحت وجود نداشته است، و یا لااقل میتوان چنین فرض کرد که احداث و بنا و تعمیر کاروانسراها در ایران تازه در حال شکل گرفتن بود. پس طبق این فرضیه ها میتوان چنین استنباط کرد که علاوه بر روستای رحمت آباد، اغلب شهرها و قریه های آن زمان نیز فاقد اقامتگاه یا کاروانسرایی البته مناسب (آنگونه که بتوان نام کاروانسروا را بدانها انتساب کرد) برای اطراق کاروانها و اسکان مسافران و گذراندن شب بوده اند.
اما مسألۀ دوم در رابطه با نام کنونی تپۀ رحمت آباد و قدمت نامی است که امروزه به «آریاییِ» موسوم میباشد. در مورد اینکه آن تپۀ تاریخی در گذشته های دور مأمنی برای ساکنان روستا و اینکه اقامتگاه یا سکونتگاه اقوام آریایی بوده جای تردید نیست، اما در مورد صحّت و سُقم کهن بودن نام مذبور بر قلعۀ رحمت آباد تردیدها و سؤالاتی پیش می آید که پاسخ بدان جای بحث و بررسی دارد:
اولاً، همانطور که گفته شد، کهنترین سند یا نوشته ای که از ساختمان قلعۀ رحمت آباد نام میبرد و به توصیف آن میپردازد، در کتاب سفرنامۀ پیترو دلاواله آمده است. او در این کتابش از اصطلاح «کونِیران» یا همان قلعۀ رحمت آباد اسم میبرد[21] و هیچ نام دیگری از انتساب این قلعه به آریا یا آریاییها نبرده است و جز این، هیچ منبع یا سند معتبر و موثق تاریخی که نام آریاییها را به قلعۀ رحمت آباد منسوب کند، بدست نیامده یا دیده نشده است.
دوم، طبق نظریه ای که رایج و مورد پذیرش اغلب محققان و پژوهشگران عصر حاضر است، قدیمیترین سابقۀ مهاجرت آریاییها به ایران به حدود پنج هزار سال قبل میرسد[22]. در آن زمان اولین گروه کوچک آریاییها به فلات ایران آمدند و با آمیخته شدن آنان با بومیان این سرزمین، بتدریج رو به تحلیل رفته اند. اما در مهاجرت دوم که سه هزار و پانصد تا سه هزار سال پیش رخ داده بود، سیل عظیمی از آریاییها به سمت فلات ایران سرازیر شدند که بعدها این سرزمین به نام خودشان یعنی ایران نامیده شد. پس اگر این نظریه را بپذیریم، نمیتوانیم قدمت شش یا هشت هزار ساله را برای حضور آریاییها در ایران و اطلاق نام آریا بر مکانها و بناهای باستانی و تاریخی را قبول کنیم، مگر اینکه حضور قوم آریا را به هزاره های دورتر و به قبل از مهاجرت اول فرض کنیم[23].
سوم آنکه، اصطلاح آریا و آریایی اگرچه ظاهراً به صورتهای مختلف در متون و اندیشه های ایرانیِ ایران قبل از اسلام وجود داشته، اما قرنها بعد کمرنگ و یا تا حدودی رو به فراموشی سپرده شد، تا آنکه در اروپای قرن هجدهم، مجدداً این اصطلاح به عنوان نیای زبانهای هندوایرانی و باستانیترین و کهنترین گونۀ زبانهای هندواروپایی شناخته و احیا شد. از اواسط قرن نوزدهم تا میانۀ قرن بیستم میلادی هم اصطلاح آریایی برای شاخه ای از نژاد انسانی بکار برده شد و نظریۀ «نژاد آریایی» توسط نظریه پردازان و اندیشمندانی چون کُنت آرتور دوگوبینوی[24] فرانسوی پایه گذاری گردید که بر برتری و تفوق نژاد آریایی بر سایر نژادها دلالت داشت و بعدها موجب پیدایش افکار و ایدئولوژیهایی نژادپرستانه ای چون نازیسم شد[25]. بنابراین، باید عقیدۀ انتساب نام آریاییها به بناها و آثار تاریخی در دورانهای قدیم را مردود و آن را برگرفته از تمایلات قوم گرایی برخی ایرانیان و ایدئولوژی نژادی قرن بیستم دانست. پس میتوان در مجموع از تحلیل مطالب فوق چنین استدلال کرد که تمام این نظرات و گمانه زنیهایی که در رابطه با سابقۀ طولانی مدّت و چند هزار سالۀ قلعۀ تاریخی رحمت آباد (فقط ساختمان قلعه، نه تپۀ رحمت آباد) وجود دارد و انتساب آن به آریاییها، بایست باطل و مردود دانست. بنابراین اطلاق اصطلاح «آریایی» بر قلعۀ رحمت آباد، امری تازه است که طی سالهای اخیر توسط عده ای از افراد محلی بصورت کاملاً اختیاری و شخصی انجام گرفته است.
پینوشت:
1. درگاه سیری در ایران، معرفی جاذبه های گردشگری ایران، روستای رحمت آباد:
http://seeiran.ir/%D8%B1%D9%88%D8%B3%D8%AA%D8%A7%DB%8C-%D8%B1%D8%AD%D9%85%D8%AA-%D8%A2%D8%A8%D8%A7%D8%AF/
2. منظور کرج ابودُلَف در شهر آستانه از توابع شهرستان شازند استان مرکزی است (گفتگوی خصوصی با جناب آقای دکتر حسین صدیقیان، نیز رجوع کنید به: khansar-arche.blogfa.com/8906.aspx).
کرج ابودُلَف شهری تاریخی منسوب به قاسم بن عیسی بن ادریس بن معقل عجلی از سرداران عرب مأمون و معتصم، خلفای عباسی بوده است (علی اکبر دهخدا؛ لغت نامۀ دهخدا، 16ج، زیر نظر محمّد معین و سیّد جعفر شهیدی، تهران: دانشگاه تهران، 1377، ج1، ص637). به گفتۀ یاقوت حموی، کرج شهری بود میان همدان و اصفهان، و هر کسى که از همدان به سوى اصفهان میرفت، از این شهر عبور میکرد (یاقوت بن عبدالله الحموىّ الرّومی؛ معجم البلدان، بیروت: دار صادر، ط2، 1995، ج1، ص10). زرینکوب هم در کتابش آن را در حدود ساروق و فراهان فعلی و آنچه ولایت کَرَه رود خوانده میشد نوشته است (عبدالحسین زرین کوب؛ تاریخ مردم ایران، تهران: امیرکبیر، ۱۳۷۷، ج2، ص297).
3. Abkysa
4. Mardj Wa-Zahr
5. عبیدالله بن عبدالله ابن خرداذبه؛ المسالک والممالک، بیروت: دار صادر، افست لیدن، 1992، ص200.
6. رجوع کنید به: قدامه بن جعفر (کاتب بغدادى)؛ الخراج، ترجمۀ حسین قره چانلو، تهران: البرز، 1370، ص36.
7. أبی عبدالله محمّد المقدسی؛ أحسن التقاسیم فى معرفة الأقالیم، بیروت: دار صادر، بی تا، ص402.
8. آقای حسین قره چانلو مترجم اثر الخراج در بخش پاورقی متن کتاب، این واژه را بصورت «کَنوران» (Kanouran) آورده است و در همانجا می افزاید که دخویه در پاورقى متن عربى کتاب، آن را به واژۀ «فَریدان» (Faridan) تصحیح کرده (قدامه بن جعفر؛ الخراج، همانجا، توضیح مترجم) که احتمال میرود دخویه آن را با فریدن امروزی همنام پنداشته که اگر اینطور باشد، بی شک اشتباه کرده است.
9. Pietro Della Valle
10. پیترو دلاواله؛ سفرنامۀ پیترو دلا واله (قسمت مربوط به ایران)، به سعی و ترجمۀ شعاع الدّین شفا، تهران: علمی و فرهنگی، 1370، ص14-13، مقدمۀ مترجم.
11. به نظر میرسد رحمت آباد در آن زمان جایی خوش آب و هوا و سرسبز و خرّم بوده است. با توجه به همین سخن کوتاه شیروانی که در حدود دو قرن بعد و در نیمۀ اول قرن سیزدهم هجری (اواسط عهد قاجار) گفته بود: «[رحمت آباد] ... در نواحى خونسار و جایى خوش است ...» (زین العابدین بن اسکندر شیروانى؛ بستان السّیاحة، یا، سیاحت نامه، تهران: کتابخانۀ سنائی، بی تا، ص295) میتوان یقین حاصل کرد که قریۀ فوق سالها قبل، یعنی در زمان صفویان نیز جایی سرسبز و باصفا بوده است.
12. این نام در متن لاتین کتاب، چاپ 1843م، صفحۀ 450، به شکل "Chiuneiran" ثبت شده (Della Valle & Schipano, 1843: p.450)، ولی در متن انگلیسی چاپ 1819م، جلد 3، صفحۀ 21، بصورت "Khiuneiràn" آمده است (Pinkerton, 1819: v3, p.21).
Della Valle, Pietro; Mario Schipano (1843). "Viaggi di Pietro della Valle, il pellegrino: la Turchia, la Persia, e l'India". [UK]: Brighton, Publisher by G. Gancia. (Book from the collections of New York Public Library (Collection americana)).
Pinkerton, John (1819). "A General collection of the best and most interesting: Voyages and Travels in all parts of the word (Many of which are now first translated into English)". London: Printed for Longman, v.3.
13. پیترو دلاواله؛ سفرنامۀ پیترو دلا واله، ص31.
14. پیترو دلاواله؛ همانجا.
15. پیترو دلاواله؛ همان، ص32-31.
16. برای آشنایی از جزئیات و ویژگی معماری قلعۀ رحمت آباد، رجوع کنید به: گزارش محمد قاسمی، گفتگو با حمیدرضا میرمحمدی، خبرگزاری مهر، شناسۀ خبر 970413، سه شنبه ۱۹ آبان ۱۳۸۸:
http://www.mehrnews.com/news/970413/
17. گفتگوی علمی با آقای دکتر حسین صدیقیان.
18. گفتگوی خصوصی با آقای حسین مقدسی. نیز رجوع کنید به: حسین مقدسی؛ تپه ای که با علم و هنر ایرانیان مبدل به «قلعه» شد!، درگاه خوانسارنیوز، کد خبر 11626، 18 دی ۱۳۹۴:
اwww.khansarnews.ir/?p=11626
19. گزارش محمد قاسمی، گفتگو با حمیدرضا میرمحمدی، خبرگزاری مهر، شناسۀ خبر 970413، سه شنبه ۱۹ آبان ۱۳۸۸:
http://www.mehrnews.com/news/970413/
20. احداث کاروانسراها در ایران تأثیر بسیار زیادی بر امنیّت مسافران و کاروانهای تجاری و در نتیجه رونق بازرگانی امپراتوری صفویه گذاشت. گفته شده که شاه عباس یکم فرمان احداث کاروانسراهای متعدد را در سرتاسر قلمرو تحت حکومتش صادر کرد. البته این بدین معنی نیست که تا قبل از او هیچ کاروانسرایی در ایران وجود نداشته، بلکه کاروانسراها و اقامتگاههایی بودند که به مرور زمان بصورت مخروبه درآمده بودند، ولی در زمان شاه عباس مورد بازسازی و تعمیر اساسی قرار گرفته اند. بنا بر روایات افسانه وار، شاه عباس یکم فرمان داد تا در سراسر کشور 999 کاروانسرا بنا کنند، و چون عدد هزار را لفظ خفیفی میدانست، بنابراین دستور داد که یکی کمتر از هزار بنا نمایند تا در شمارش آن اندکی درنگ شود و آیندگان ارزش این کار بزرگ او را دریابند! (مسعود نوربخش؛ با کاروان تاریخ: مروری بر تاریخچه سفر و سیاحت در ایران از باستان تا امروز، تهران: ایرانشهر، 1370، ص165)
با توجه به اینکه دلاواله در زمان همان شاه به ایران آمده بود، ولی چون در اکثر میانۀ راهها و در بعضی شهرها و روستاها اقامتگاهها و کاروانسراهایی (آنطور که بدان کاروانسرا گویند) جهت توقف و استراحت وجود نداشته، بنابراین میتوان چنین فرض کرد که احداث و بنا و تعمیر کاروانسراها در ایران، یا هنوز شروع نشده و یا اینکه تازه در حال انجام گرفتن بود.
21. رجوع شود به: پیترو دلاواله؛ سفرنامه دلا واله، ص31.
22. به نظر اکثر مورخان، جدا شدن اقوام هندواروپایی و علت مهاجرت آنان از استپهای جنوب روسیه و آسیای مرکزی و پراکنده شدنشان در نقاط مختلف جهان (از ایرلند تا شبه جزیرۀ هندوستان)، احتمالاً به سبب افزایش جمعیت و به دنبال آن، کمبود آذوقه؛ ثروت (بویژه احشام)؛ فشار و حملۀ دیگر اقوام؛ اختراع گردونه و استفاده از اسب برای سواری؛ و مسائل دیگر بوده است. همچنین به باور غالب محققان، تاریخ جدا شدن آریاییهای هندوایرانی از اقوام هندواروپایی و کوچ آریاییهای ایرانی به ایران، از حدود نیمۀ دوم هزاره چهارم یا سه هزار سال قبل از میلاد تا هزار و پانصد ق.م صورت گرفته است. این مهاجرت دوره ای و تدریجی بوده است؛ بدین معنی که، دورۀ اول از پنج هزار تا چهار هزار و پانصد سال پیش بوده که جمعیّت مهاجر آریاییهای آن زمان به ایران بسیار کم و در اقلیّت بوده است و این مهاجران با بومیان فلات ایران درآمیختند و تحلیل رفتند. مهاجرت دوم نیز که مهمتر و تاریخیتر بوده، حدود سه هزار و پانصد تا سه هزار سال پیش رخ داده است و سیل عظیمی از آریاییها به سمت فلات ایران سرازیر شدند. عقیده بر این است که این مهاجرتها تا قرن ششم هم ادامه داشته. با ساکن شدن آریاییهای شعبۀ ایرانی در این فلات، آنها نام قومی خویش را بر سرزمین جدید اطلاق دادند که بعدها به ایران معروف شد. البته لفظ ایران بصورتی که امروزه آن را بکار میبریم در زمان ساسانیان رواج پیدا کرده است (حسن پیرنیا؛ تاریخ ایران باستان، تهران: دنیای کتاب، 1375: ج1، ص156-153. عباس پرویز؛ تاریخ دوهزاروپانصد ساله ایران: از قدیمیترین ازمنه تاریخی تا تشکیل سلسله طاهریان، تهران: مؤسّسه مطبوعاتی علمی، 1343، ج1، ص20-16).
23. البته به رغم آنکه نظریّات راجع به تاریخ کوچ آریاییها و حضور شاخۀ ایرانی در فلات ایران، در میان اغلب محققان و پژوهشگران عصر حاضر رایج و مورد پذیرش است و سابقۀ حضور آریاییها در ایران را از اواخر هزارۀ دوم ق.م یا کمى پیشتر تا نیمۀ هزارۀ اول ق.م بیان میکنند، اما اخیراً آقای جهانشاه درخشانی این نظریّه را ردّ و آن را به چالش کشیده است. به گفتۀ او، برای تحقیق و بررسی مقولات تاریخی نیازمند منابع و مدارک منسجم معتبر تاریخی و باستان شناسی هست و دلایلى که براى این مهاجرت و بدون ذکر مبدأ و منبع عنوان میشود، پایه و اساس علمى ندارند. از نظر او، ایدۀ چنین نظریه ای برگرفته از اندیشۀ فاشیسم اروپایى است که در اواخر قرن نوزدهم رواج پیدا کرده و این اندیشه مدعیست که خاستگاه آریاییها شمال اروپا بوده است. اما وی برخلاف تمام نظریّات رایج در جهان، بر این باور است که خاستگاه اصلى آریاییها از دیرباز و از آغاز، همان فلات ایران بوده و در حقیقت تمامى کوچها و مهاجرتها از همین فلات به جاهاى دیگر صورت گرفته است. به عبارت دیگر، ایران سرزمین و خاستگاه اصلی آریاییها محسوب میشده و ایرانیها از همان ابتدا جزو بومیان و ساکنان اصلی این سرزمین به حساب می آمدند و از جای دیگری به ایران مهاجرت نکرده اند. البته وی با استناد به شواهد باستان شناسی، نظریّات قبلی مورخان را باطل و بر نظریۀ خود تأکید کرده است (برای آگاهی بیشتر رجوع کنید به: امیرحسین رسائل؛ گفتگو با دکتر جهانشاه درخشانی: «آریایی ها از شمال نیامدند»، تهران: روزنامه شرق، شماره 221، سه شنبه 2 تیر 1383، ص7).
24. Conte Joseph Arthur de Gobineau (۱۸۱۶ - ۱۸۸۲)؛ وی یکی از اعضای سفارت فرانسه در ایران نیز بود. ناپلئون سوم (Charles -Louis -Napoleon Bonaparte) پادشاه فرانسه در سال 1855م/ 1271ه.ق، مسیو پروسپر بوره (M. Prosper Bouree) را به عنوان وزیرمختار و سفیر فوق العاده در دربار ایران برگزید و وی را به همراهى کنت دوگوبینو و دیگر اعضاى سفارت در شوّال همان سال روانۀ تهران و دربار ناصرالدین شاه قاجار کرد (علی اصغر شمیم؛ ایران در دوره سلطنت قاجار: قرن سیزده و نیمه اول قرن چهاردهم مهشیدی (قمری)، تهران: بهزاد، 1387، ص258).
25. نک: دانشنامۀ بریتانیکا، ج2، صص712-711، مبحث آریان:
The Encyclopædia Britannica, 1910-1911: v.2, pp.711-712, "Aryan" topic.
توضیحات:
با سپاس فراوان از مساعدت و همکاری: جناب آقای حسین صدیقیان، دکتری باستان شناسی دوران اسلامی از دانشگاه تهران، جناب آقای محمد حسن ریاضت، رئیس محترم ادارۀ میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری شهرستان خوانسار و همکاران ارجمندشان، و نیز دوست گرامی جناب آقای حسین مقدسی، کارشناس ارشد ژئوفیزیک گرایش ژئوالکتریک از دانشگاه تهران، که پژوهنده را در تحریر این پژوهش یاری رسانده اند.
- ۰۰/۰۷/۲۷