حملۀ افغانها به خوانسار، آثار و پیامدهای آن
نویسنده: محسن محرابی
کارشناسی ارشد تاریخ دانشگاه اصفهان
شورش افغانها (به عنوان ملتی ایرانی و تحت تابعیّت ایران نه بیگانه) و حملۀ آنان به سرکردگی محمود غلزایی در سال1134 ق به مناطق مرکزی و غربی ایران و محاصرۀ اصفهان پایتخت دولت صفویه و براندازی آن حکومت به سال 1135 هجری، تأثیرات منفی را بر ایران بجا گذاشت. جدا از فجایع و قتل عام هایی که این قوم کرده اند، زمینههای تجزیۀ کشور و جدایی افغانستان یا همان بخش اعظمی از خراسان بزرگ از ایران نیز فراهم شد. کشتارهای هولناک و ویرانیهایی که افغانها در ایران به بار آورده بودند بیشتر از سایر مقوله ها در منابع و اسناد تاریخی ثبت شده و به چشم می آیند. به جز اصفهان، که قحطی و غلا و شیوع طاعون، بسیارى از مردم را به کام مرگ فرستاده و آنها را در برابر حملۀ مهاجمان ناتوان کرده بود، سایر شهرهای دور و نزدیک به آن نیز دستخوش هرجومرج و حملۀ فاجعه آمیز و بیرحمانۀ افغانها و تاراج آنان قرار گرفته بود. منابع تاریخی و پژوهشهای مربوط به فاجعۀ دلخراش حملۀ افغانها به اصفهان همگی بر این موضوع متفق القول اند که افغانها علاوه بر پایتخت یعنی اصفهان، سایر شهرهای اطراف آن و مناطق ایران را هم مورد تاخت وتاز و ویرانی قرار داده بودند. خوانسار نیز با توجه به موقعیّت ممتاز دینی و مذهبی و هواداری محض اهالی آن از شاهان صفوی، و همچنین خصومت شدید محمود افغان با مذهب تشیّع،[1] از این قاعده مستثنی نبوده و به رغم موقعیّت جغرافیایی و استراتژیکی خود یعنی کوهستانی و صعب العبور بودن آن، مورد هجوم و غارت افاغنه قرار گرفت، لیکن میتوان چنین پنداشت که این حملات به مراتب کمتر از سایر شهرها و تا حدودی گذرا بوده است و چندی نگذشت که آسایش و اعتبار خود را بازیافت و حتی به محیطی امن و مکانی دور از درگیری برای دیگر ایرانیان دور و نزدیک ایالت عراق[2] قرار گرفت.
با هجوم افغانها به اصفهان و محاصرۀ آن شهر، گویا مردم خوانسار تصمیم به کمک شاه سلطان حسین صفوی و شکستن محاصرۀ پایتخت و نجات او گرفتند. به همین دلیل مقرر شد هفت هزار سپاهی به فرماندهی «علیمردانخان فیلى» والی لرستان از خوانسار و شهرهای اطراف به کمک شاه بشتابند، اما به دلایلی، علیمردانخان به رهایی پایتخت توفیق نیافت. (شعبان 1135ق)(گیلاننتز، 1371: 66)
علیمردانخان قبلاً بواسطۀ دسیسه هاى دربار به کرمان تبعید شده بود و برادر کوچکتر او به جایش منصوب گردید. اما هنگامیکه افغانها اصفهان را محاصره کردند، شاه سلطان حسین که از لیاقت این مرد شریف و غیور ایرانی آگاه بود او را احضار نمود و به فرماندهى کل قواى ایران - که مىبایستى در خوانسار گرد آیند - منصوب ساخت. علیمردانخان یکه و تنها به خاطر نجات مملکت نهایت فداکارى و از خودگذشتگى را نشان داد و در آن لحظۀ بحرانى امکان داشت ایران از چنگ دشمن رهایی یابد،ولی حکمرانان ایالات با عدم قبول خدمت کردن زیر دست یک فرماندۀ لر، رفاه مملکت را فداى غرور شخص خویش نمودند. (دوبد و جان ادموندز و مینورسکى، 1362: 176-177)
افغانها پس از استیلا بر اصفهان و به اسارت درآوردن شاه سلطان حسین (لاوردی، 1388: 29)، آهنگ حمله به ولایات و قصبات آن کردند. به احتمال قریب به یقین، افغانها در اولین حمله اشان به خوانسار، از طریق راه گلپایگان، به خوانسار یورش برده اند؛ چراکه قبل از رسیدن آنان به خوانسار، گلپایگان مورد حمله و محاصرۀ قوای نظامی افغان تحت رهبری محمود افغان بود. با محاصرۀ شهر گلپایگان توسط محمود، طهماسب میرزا (ولیعهد شاهسلطان حسین و شاه بعدی و خودخواندۀ صفویان با عنوان شاه طهماسب دوم صفوی)، وقتی از این ماجرا آگاهى یافت، قوایى به فرماندهى یکی از سردارانش به نام «فریدونخان نامی» را براى نجات آن شهر فرستاد، ولى محمود به آسانی او را شکست داد. گلپایگان بعد از شکست فریدون خان مدت زیادى پایدارى نکرد و پس از اینکه ایستادگی چند ماهۀ مردم آن سامان شکسته شد، محمود به خوانسار یورش برد و آنجا را هم به تصرف خویش در آورد؛ آنگاه تسلط خود را بر کاشان دوباره مستقر ساخت.(لاکهارت، 1383: 180-181)
خوانسار همچنان در محاصرۀ افغانها بود و اهالی این شهر نیز همانند مردم دیگر نقاط کشور پیوسته با مهاجمان به جنگ مشغول بوده و در این نبردها اوج رشادت و میهن دوستى خود را به اثبات رسانیده بودند،(راوندی، 1382: ج2، 433) تا آنکه چندی بعد در سال 1136 هجری قمری مردم قزوین که از مظالم و گستاخی حاکمان و جنگجویان افغانی به ستوه آمده بودند، بر افغانان متعرضی که در این شهر بودند شوریده و آنان را از پای درآوردند. حدود 1200 (گیلاننتز، 1371: 84) یا دو هزار نفر (غفاری کاشانی، 1414: 381؛ لاوردی، 1388: 30) و یا به قولی دیگر چهار هزار (حزین، محمد علی، 1350: 45) سرباز افغانی در این حادثه کشته شدند و امان الله، سردار محمود و حاکم قزوین که در این حادثه زخمی شده بود به همراه بقیۀ افغانها به سمت اصفهان گریخت و اموالشان هم غارت شد که البته نیمی از ایشان بر اثر سرما و گرسنگی در میانۀ راه تلف شدند. چون خبر شورش اهالی قزوین به خوانساریها رسید، آنان نیز امیدوار گشته و بلافاصله همین عمل را با افغانهای متجاوز نمودند و همۀ مهاجمان را از آنجا بیرون راندند. با شعله ور شدن شورش در خوانسار و سایر نقاط کشور، افغانهای مقیم آن سامان که از بی تدبیرى و بی لیاقتی محمود افغان و از ستمکاریهای وى می نالیدند، به طرف اصفهان فرار کردند.(غفاری کاشانی، 1414: 381-382؛ لاوردی، 1388: 30-31؛ نیز نک: گیلاننتز، 1371: 85-81)
مردم خوانسار در مبارزه با افغانها و اخراج آنان از شهر، شهامت و رشادت فوقالعاده ای از خود نشان داده بودند که در این میان، «عوام الناس» یعنى دهقانان، پیشهوران و قشرهاى متوسط شهرى که داراى احساسات میهن پرستى متعصبانه تری بودند نقش اصلى این قیام را بر عهده داشتند.(گرانتوسکی، ا.آ. و دیگران، 1359، 284-285) بهعلاوه، روستاییان و اهل قصبات نیز رشادتهای بی نظیری از خود بروز داده بودند. در این باره شیخ محمدعلی حزین می نویسد: «... در قصبۀ خوانسار عوام شوریدند و جمعى از افاغنه را با حاکم و سردارى از ایشان که وارد شده به جایى مىرفت، در میان گرفتند و در یک روز سههزار تن بکشتند. و از غرایب اینکه، بعضى دهات حقیره، که به هر نوع ذخیرۀ آذوقه داشتند، در مدت هفت سال که استیلاى افاغنه واقعه بود، حصار نااستوار خود را حراست نموده جز صفیر [صدای] تفنگ از ایشان به افاغنه نرسید و چندانکه در تسخیر آن قریه ها در آن مدت مدیده کوشیدند، سود نداشت؛و ایشان [افغانها] پیوسته در تک وتاز بودند و با وجود غلبه، گاهى از بیم و هراس و گاهى از دستبرد رعیت و سپاه آرامى نیافتند.»(حزین، محمد علی، 1350: 45) با بررسی و تحلیل این روایت می توان چنین پنداشت که عواملی چون: رهبری مؤثر علمای مذهبی و همراهی روحانیون با قیام مردم؛ مقاومت، شجاعت و پایداری بی نظیر مردم؛ وحدت و یکپارچگی غیرقابل وصف اهالی خوانسار با مردم سایر شهرها در برابر حملات تباه کنندۀ افغانها؛ از دلایل اصلی پیروزی آنها بر افاغنه و فرار آنان به اصفهان بود که این امر، موجب تزلزل روحیۀ افغانها و در نتیجه ضعف و افول قوای نظامی محمود افغان شد. افزون بر اینها، مقاومت و شجاعت جانانۀ اهالی خوانسار و دیگر شهرها، برخلاف خصوصیّات قوای نظامی صفویان بود که گویا به دلایل: بی کفایتی و بی تدبیری فرماندهان و رهبران آنها و عدم وجود تاکتیک صحیح نظامی، عدم وجود اتحاد و ائتلاف میان آنها، و نیز فقدان انگیزه و نظم و هماهنگی در بین سپاهیان ایرانی، موجبات ضعف و زوال آنان و نهایتاً شکست از افاغنه را در میان آنها پدید آورده بود.
با انتشار خبر شورش اهالی خوانسار که دنباله رو قیام مردم قزوین بود و اقدام غیورانۀ آنان در مقابله با مهاجمان افغانی، شیراز هم به جمع معترضین و شورشیان پیوست. در آن اثنا محمود با بحران عظیمى مواجه گردید و آن، اختلاف با سردارش امان الله بود.(لاکهارت، 1383: 181) به هر روی، محمود بر این بحران فائق آمد؛ سپس به غائلۀ شیراز پرداخت و پس از هشت یا نه ماه محاصره، آن را گشود و کشتار عظیم نمود؛ (لاکهارت، 1383: 180؛ لاوردی، 1388: 33) سپس با کمک کردهای سنی مذهب مجدداً خونسار را که پس از آشوب قزوین شورش کرده بود، به تصرف خود درآورد.(مینورسکى، 1387: 407) گفتنی است با توجه به قلّت سپاه محمود و فرار سربازان افغانی او، وی جمعى از قبایل کُرد را که در مذهب با آنها مشابهت داشت با خود همراه ساخته بود. محمود خصوصاً برای جلوگیری از فروپاشی سپاهش، حکم داد که هر کس از قندهار به ایران بیاید، خانوادۀ خویش را هم همراه خود بیاورد.(مینورسکى، 1387: 207-208) بنابراین با پیوستن اکراد و نیز افاغنۀ قندهار که احتمالاً خانواده هایشان هم در محاصرۀ خوانسار و گلپایگان همراه ایشان بودند، محمود توانست به راحتی بر شهرهای فوق سیطره یابد و قوای اعزامی و هوادار صفویان را درهم کوبد و سپس جمعی کثیری از مردم آن نواحی را به همان شیوهای که در اصفهان انجام داده بود سرکوب کرد و با تیغ بیدادگری به خاک و خون کشید.(مینورسکى، 1387: 208؛ لاوردی، 1388: 33)
با تمام این احوال، مدتی نگذشت که محمود در نتیجۀ این شورشها و قیامهاى پیدرپی و دنباله رو معترضان، بر خود بیمناک شد و به مدت 15 روز به قتل و کشتار فجیع و جنون آمیز رجال مهم کشور و مأموران عالیرتبۀ ایرانى و مردم ایران پرداخت، تا آنکه به سبب بیکفایتی در حکومت و بیتدبیری در خواباندن دامنۀ اعتراضات و اغتشاشات، ریختن خونهای ناحق، و ظلم و ستم و اجحاف بیحدّ و اندازهای که بر شاهزادگان صفوی و امرا و اعیان و مردم کشور روا داشته بود، به وسیلۀ پسرعمویش «اشرف غلزایی» حبس و سرانجام در 12 شعبان 1137 هجری قمری در نهان به قتل می رسد و بدین ترتیب حکومت کوتاه مدت او پایان می یابد. آنگاه اشرف خود بر جای محمود بر تخت سلطنت تکیه میکند و فرمان ادامۀ حملات را صادر می نماید،(مستوفی، 1375: 170-171؛ غفاری کاشانی، 1414: 382؛ لاوردی، 1388: 33) و این امر مصادف شد با ظهور سردار ایرانی و مدعی جدید و بسیار نیرومند دیگری یعنی نادرقلی بیگ افشار ملقب به طهماسب قلیخان (نادرشاه سالهای بعد) که به تازگی به شاه طهماسب دوم پیوسته بود.
اشرف پس از جلوس بر مسند شاهی، بلافاصله با سپاهی عظیم آهنگ تصرف ولایات عراق به ویژه خوانسار نمود، لیکن او نیز توفیقی نیافت؛ زیرا سپاه متجاوز افغان باز هم با دلیری و مقاومت جانانۀ مردم غیرتمند خوانسار خصوصاً جوانان غیور شهر (www.isfahancht.ir/Fa.aspx?p=238) و نیز سپاه نیرومند و تازه از راه رسیدۀ نادر روبرو گشت، و فرمانروای افغان نیز پس از چند ماه محاصرۀ بینتیجۀ شهر، ناچار دست از محاصره کشیده (www.isfahancht.ir/Fa.aspx?p=238) و با ناامیدی به جنگ با نادرقلی بیگ (نادرشاه) رفت. نادر مأموریت یافت که به اوضاع مملکت سر و سامان، و به فتنۀ افغان هم پایان بخشد. لذا او در یکی از اقداماتش بر ضدّ افغانها، دستور داد تعداد پنج هزار سواره به فرماندهی حسینقلی خان زنگنه در منطقهای در شرق ملایر و نزدیک گلپایگان مستقر شوند (لاوردی، 1388: 79) که به نظر می رسد وظیفۀ این سپاه، تا قبل از الحاق آنان به نادر و بازپسگیری نواحی اشغال شده به دست عثمانیها، محافظت از شهرهای خوانسار و گلپایگان بوده است.
در نهایت، در جنگهای متعددی که میان اشرف و نادر در شهرهای مختلف درگرفته بود، اشرف همواره شکست خورد، تا اینکه سرانجام نادر در سال 1142ق عراق را تسخیر و اصفهان را هم از دست اشرف افغان خارج کرد و به تجاوزات افغانها پایان بخشید و اشرف هم بعد از حدود شش سال حکومت، در راه فرار به کرمان در میانۀ راه کشته شد (نک: لاکهارت، 1383: 289-295) و بدین ترتیب غائلۀ افغان به عاقبت کار خود رسید.
اما وضع خوانسار در زمان نادرشاه چگونه گذشت؟
تاکنون سند معتبری از چگونگی برخورد و مقابلۀ نادر با افغانها در خوانسار و نحوۀ کمک رسانی او به مردم خوانسار و بالعکس بدست نیامده است؛ اما طبق تحقیقات محلی، به نظر میرسد در آن زمان خوانسار از دو جهت مورد هجوم و تاخت وتاز افغانها قرار گرفته بود. یک جهت از راه گلپایگان که از سمت ناحیۀ عربستان می گذشت و طریق دیگر از مسیر فریدن (بخش دامنه) بود. به احتمال زیاد، با توجه به موقعیت سوق الجیشی خوانسار و کوهستانی و صعب العبور بودن آن، حملۀ افغانها از راه فریدن به خوانسار به نتیجه ای نرسیده بود، خصوصاً اینکه قوای عرب نادرشاه (که به احتمال زیاد توسط خود نادرشاه بدانجا کوچانده شده بودند)[3] کاملاً در این منطقه مستقر بودند و به مثابۀ سدی محکم در برابر حملات ویرانگر افغانها خودنمایی میکردند. پس افغانها از مسیری که هموارتر بوده و بعدها به عربستان با مرکزیت رحمت آباد موسوم شده بود به خوانسار هجوم بردند. نادر که قبلاً پی به حملات افغانها به خوانسار برده بود، دستهای از اعراب خراسان را از آن سرزمین به بخشهایی از فریدن و نواحی اطراف خوانسار کوچانده بود، و تصور میشود که با تجربه ای که اعراب آن سامان در طول تاریخ در برابر حملات دشمنان و مهاجمان مرزهای شرقی خصوصاً افغانها و ازبکها حصول کرده بودند، نادر توانست بر افغانها فائق آید و از پیشروی آنها جلوگیری بعمل آورد.[4] بنابراین سپاه افغان از دو جا یعنی فریدن و رحمت آباد متوقف شد و در این رابطه، مقاومت، دلاوریها و سلحشوریهای اعراب مهاجر خراسان و نیز گرجیان مقیم رحمت آباد را در نجات خوانسار نباید از یاد برد. مهاجرت اعراب خراسانی (و نیز گرجیان) به روستاهای اطراف خوانسار و اسکان آنها در منطقه ای که بعدها به نام آنها یعنی عربستان معروف شده بود، افزون بر تنوّع قومیّتی مردم خوانسار، بر قدرت دفاعی شهر نیز افزود و زمینهای هم برای رشد و شکوفایی اقتصاد خوانسار از طریق کشاورزی و دامپروری شد.
اما نکتۀ جالب توجه اینکه، هنوز هم تعدادی کمی از اهالی شهر خوانسار هستند که تبارشان به همان افغانیهای مهاجم برمیگ ردد و امروزه هم برخی از آنان بدین نام و شهرت موسوم اند.(میرمحمّدی، 1378: 257) اینکه چرا و چگونه افاغنه در خوانسار مسکن گزیده اند معلوم نیست و حتی این سؤال نیز که آیا این قوم به همراه خانواده هایشان در قصبۀ خوانسار مستقر شده بودند یا نه؟ باز مورد ابهام است. با این احوال با توجه به شورش مردم خوانسار و تعصب آنان به مذهب تشیّع در مقابل تسنّن افراطی افغانها، و نیز فرار افاغنه از شهر به سمت پایتخت یعنی اصفهان، و کشته شدن شمار بسیاری از سپاهیان افغانی، بعید به نظر میرسد که آنها با میل خود در خوانسار اقامت گزیده و مستقر شده باشند، مگر اینکه تعداد اندکی از آنان در نبرد با خوانساریها و گرجیان و اعراب به اسارت درآمدند و پس از آن ناچار به اقامت دائمی در شهر شدند و در آنجا به زندگی خود ادامه دادند و گویا به همین دلیل است که اخلاف آنها همچنان در خوانسار بدین نام موسوم اند و به گذران زندگی مشغول هستند.
اما نتیجۀ دیگری که از این پژوهش حاصل می شود این است که، به رغم آنکه واقعۀ یورش تأسف بار و بی رحمانۀ افغانها پیامدهای ناگوار و آثار مخربی برای ایران و تمام شهرهای آن به بار داشت و آنها را از هر نظر چه از نظر عرصۀ علمی و چه از نظر اجتماعی یا اقتصادی به عقب راند، اما از یک نظر هم دستاورد و نتایج مثبتی برای جامعۀ خوانسار (که از هواداران شیعه و صفویان محسوب می شدند) به دنبال داشت؛ چراکه با دفاع ایشان و همراهی دیگر اقوام مهاجر همچون عرب و گرج که منجر به شکست فضاحت بار افغان و اخراج آنان از شهر شده بود، محیطی آرام و مأمنی کمخطر برای مردم دیگر شهرها خصوصاً علما و فضلای مذهب تشیّع فراهم کرد، و این مسئله در ترفیع جایگاه خوانسار و پیشرفت علمی، دینی و اقتصادی جامعۀ آن بسیار مؤثر واقع شد و موقعیّت حوزههای دینی آن را در مکتب تشیّع و ترویج اندیشه های شیعی در ایران و جهان نسبت به گذشته بالاتر برد و آن را به یکی از مراکز و قطبهای مهم تدریس و تحصیل علوم و فقه شیعی تبدیل کرد و بر رونق و شکوفایی آن بسیار افزود، و آنچنان بود که حوزه های علمیّه و مکاتب فقه شیعۀ اثنی عشری خوانسار را در ایران سرآمد و زبانزد خاص و عام کرد، به طوریکه سالها بعد بزرگانی در مرجعیّت شیعه از همین شهر به جهان اسلام معرفی شدند.
خوانسار که تا پیش از حملۀ افغان، فضلا و دانشمندان بزرگی همچون آقا حسین خوانسارى و آقا جمال خوانسارى، از آن برخاسته بود (غفاری کاشانی، 1414: 383) با توجه به اینکه اصفهان مرکز مرجعیّت شیعه در جهان و اقامتگاه علمای بزرگ محسوب میشد، بر رونق این شهر میافزود؛ اما با سقوط اصفهان و انتقال مرجعیّت شیعه به نجف اشرف، خوانسار این فرصت و این امتیاز را یافت که با توجه به فاصلۀ دور آن با نجف و با توجه به موقعیّت دینی و مذهبی مردمانش، جایگاهی خاص در علوم مقدماتی و حوزوی بدست آورد و با بازگشت علما و فضلای خوانساری به زادگاهشان یا پناه آوردن اندیشمندان بزرگ اصفهانی به خوانسار و تدریس آنان در حوزه های علمیه بهخصوص حوزۀ مریم بیگم صفوی (حوزۀ علوی کنونی)، اعتبار خود را دوچندان کند و به یکی از مراکز حوزوی در کشور تبدیل شود، و این مسئله بر ظهور علمای بزرگ شیعه در دورانهای بعدی بسیار مؤثر واقع شد. طبق استناد به اظهارات نویسندگان و محققان، گزارشهای اواخر دورۀ صفویه حکایت از آن دارد که طى سال 1134 هجری قمری و بعد از آن، به قدرى اوضاع اصفهان آشفته شده بود که علمای دینی و دانشوران به هیچ روى نمیتوانستند در اصفهان بمانند و قصد داشتند براى کسب علم از این سوی به آن سوی سفر کنند. برای همین اکثراً از پایتخت گریخته و به مکانهای دورتر و امنتر نقل مکان کرده یا پناه گرفتند.(جعفریان، 1379: ج3، 92-1393) در این میان، عدهای هم به خوانسار مهاجرت کردند و برخی دیگر از علمای نامور خوانساری مقیم اصفهان نیز به زادگاه خود بازگشتند. حاج میرابوالقاسم خوانسارى (جعفر بن الحسین موسوى) صاحب روضات الجنات یکی از علمای اعلامی بود که در جریان فتنۀ افغان به خوانسار بازگشته و به اصرار مردم براى اقامۀ جمعه و جماعت در آنجا ماند.(جعفریان، 1379: ج3، 92-1393، به نقل از: خوانسارى اصفهانى، روضات الجنات، ج 2، 197) این امر در پیشرفت و رونق علوم حوزوی و دینی علما و طلاب خوانساری تأثیر بسزایی ایجاد نمود.
شخص معروف دیگری که شاید او هم باعث رشد و شکوفایی علوم دینی و مکتب تشیّع شد و به اعتبار شهر خوانسار افزوده بود، «شیخ محمدعلى بنابیطالب» متخلّص و معروف به «حزین» بود. او که متولد اصفهان بود و نسبش با پانزده واسطه به شیخ زاهد گیلانى میرسید، از جملۀ علمایی به شمار می رفت که در حکمت و عرفان و شعر و ادب و معارف اسلامى سرآمد اقران بود. با اینحال، با حملۀ افاغنه به اصفهان، دو برادر و عدهاى از بستگان حزین بدست مهاجمان کشته می شوند و او که تنها مانده بود، با هزاران رنج و محنت از اصفهان به خوانسار گریخت (هنرفر، 1386: 247) و گرچه مدت اقامت او در این شهر چندان طولانی نبود و به مدت ده سال آوارۀ شهرها بود؛ اما به نظر می رسد که این عامل تا اندازهای در پیشرفت علوم فقهی و حوزوی خوانسار تأثیراتی هرچند جزیی داشت.
حزین مدتی را به عراق و حجاز و یمن پناه برد، اما به سال 1146 هجری به هندوستان عزیمت نمود و بقیۀ عمر را در کمال ناراحتى و رنجورى و درد غربت در آن سامان به انجام رسانید تا اینکه در سال 1180 یا 1181 هجری در آن سرزمین درگذشت.(هنرفر، 1386: 247)
پی نوشت:
1- میتوان خصومت مقامات درباری و مذهبی، بهویژه معدودی از روحانیون متنفّذ و متعصب شیعه را نسبت به اهل سنت، عاملی جهت ناخشنودی و نارضایتی افغانهای سنیمذهبی دانست که همچنان بهمذهب خویش وفادار بودهاند، و بهنظر این اختلافات مذهبی، مهمترین، اصلیترین و سرنوشتسازترین عاملی بود که سقوط صفویه را تسریع کرد. طبق گفتۀ مورخان، در اواخر عهد صفویه، رنجاندن پیروان ادیان مختلف اعم از عیسوی و کلیمی و زرتشتی تنها هدف شاه و روحانیون مرتجع درباری نبود؛ چراکه حتی فِرق مختلف اسلامی نیز از این قاعده مستثنی نبودهاند و در نتیجۀ سیاستهای غلط شاه، نزاع شیعه و سنی نیز بالا گرفت و صوفیان هم مجبور به ترک دیار خود شدند. سیاست مذهبى شاه سلطان حسین صفوی که تحمیل تشیّع را بهعنوان تنها مذهب فائق در ایران طلب مىکرد، طبعاً به دلیل به اسلامخوانى جبرى یهودیان، زردشتیان و مسیحیان و تا حدودى گروههاى نسبتاً کمى از فرقههاى مختلف سنی و حتّی شیعى باعث مناقشات و خونریزیهاى سختى گردید، و این مسأله نتایج و عواقب مخربى براى قشرهاى سنى تحت حاکمیّت ایران به دنبال داشت. اگر سنیان در مرزهاى کشور مىزیستند با کوچکترین فشار براى ورود به تشیّع ساز جدایىطلبى مىزدند. این قضیه در مناطق افغاننشین امپراتورى صفوى رخ داد و در منطقۀ زمینداور و قندهار آتش را شعلهور کرده و در نهایت طومار امپراتورى شاه را درهم پیچید. (لاکهارت، 1383: 62) بیعدالتیها و ظلموستم و اجحافی که عمال و کارگزاران صفویه در مناطق غیر شیعهنشین باعث شدند، سبب اعتراض سنیان حوزهای غرب فرمانروایی کشور نیز شد و در نتیجه، همراهی آنان (کردها) با قلمرو شرقی ایران (افغانها) را در پی داشت و در نهایت، این امر فروپاشی دولت صفویه در ایران را تسریع بخشید.
2- ایالت مرکزىِ عراقِ عجم (نه کشور عراق) که سابقاً آن را «جبال» مىخواندند، یکی از ایالات مهم ایران به شمار میرفت و نه تنها شامل اصفهان بود، بلکه ایالت همدان یا قلمرو علیشکر و همچنین نواحى قزوین، تهران، قم، ساوه، کاشان، نطنز، نایین، اردستان، ابرقو، قمشه (شهرضا)، چهارمحال (در قسمت بختیارى)، خوانسار، گلپایگان، دلیجان و محلات نیز جزو آن بهشمار مىآمد.(لاکهارت، 1383: 4) با توجه به اینکه اصفهان یعنی پایتخت حکومت صوفیه در این ایالت قرار داشت، لذا ایالت عراق از ایالتها و ولایات مهم و اصلی زمان صفویان محسوب میگشت.
3- به گفتۀ رزمآرا، تیرۀ عرب به امر نادرشاه از خراسان پراکنده شدهاند که قسمتی از آنها به فریدن و بخش اعظمی از آنان هم در منطقۀ موسوم به عربستان در حوالی خوانسار ساکن گردیدند و لفظشان هم شباهت زیادی به گویش عربهای خراسان دارد.(نک: میرمحمّدی، 1378: 256-257، به نقل از: علی رزمآرا، جغرافیای نظامی ایران: اصفهان و بختیاری، تهران، چاپخانۀ ارتش، 1325)
امروزه مردمان عربتبار خوانسار از کوچکترین اقلیت ساکن در منطقه محسوب میشوند و فاقد هویت و فرهنگ عربی میباشند و این گروه اندک جزو فارسیزبانان محسوب و دارای لهجۀ خاص خود میباشند.(میرمحمّدی، 1378: 257)
4- در این رابطه روایات و داستانهای شفاهی مردم خوانسار که سینهبهسینه از گذشتگان به نسلهای بعد رسیده، شنیدنی است. اهالی سالخوردۀ شهر بر این باورند که حملۀ افغانها به خوانسار و به سرکردگی اشرف در زمانی بوقوع پیوسته که نادر دیگر شاه شده بود. سربازان افغانی از چهار گوشه به خوانسار یورش برده بودند و در نبردی که میان دو سپاه در منطقهای موسوم به «جنگاه» حادث میشود، لشکر افغان در برابر قوای نظامی نادرشاه تاب توان نیاورد و به هزیمت رفت و اشرف نیز پا به فرار گذاشت. نادر نیز او را تعقیب کرده تا مبادا آن افغانی متجاوز دوباره تجدید قوا کند و مجدداً به اصفهان و شهرهای تابعۀ آن حمله نماید. بالاخره نادر، اشرف را در پشت دروازه شیراز شهر اصفهان گرفته و همانجا وی را به قتل میرساند.
جنگاه در لغت بهمعنی «جنگگاه، نبردگاه، میدان جنگ یا محل و تلاقی جنگ» است. (نفیسی، علیاکبر (ناظم الأطّبا) (1355)، فرهنگ نفیسی، با مقدمه محمد علی فروغی، [تهران]، کتابفروشی خیّام، ج2، 1131)
منابع:
1. جعفریان، رسول (1379)، صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، 3ج، تهران، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، چ1، ج3.
- حزین، محمدعلى (1350)، دیوان حزین لاهیجى به ضمیمه تاریخ و سفرنامه حزین، تصحیح بیژن ترقى، تهران، خیام.
3. دوبد، بارون و سیسیل جان ادموندز و ولادیمیر مینورسکى (1362)، دو سفرنامه دربارۀ لرستان، همراه با رسالۀ لرستان و لرها، ترجمۀ اسکندر اماناللهى بهاروند و لیلى بختیارى، تهران، بابک، چ1.
4. راوندی، مرتضی (1382)، تاریخ اجتماعى ایران، 12ج، تهران، انتشارات نگاه، چ2، ج2.
5. غفاری کاشانی، قاضى احمدبنمحمد (1414ق)، تاریخ نگارستان، تحقیق و تصحیح مرتضى مدرس گیلانى، تهران، کتابفروشى حافظ، چ1.
6. گرانتوسکی، ا.آ. و دیگران (1359)، تاریخ ایران از زمان باستان تا امروز، ترجمۀ کیخسرو کشاورزى، تهران، پویش، چ1.
7. گیلاننتز، پطرس دی سرکیس (1371)، سقوط اصفهان: گزارشهای گیلاننتز دربارۀ حملۀ افغانان و سقوط اصفهان، با مقدمه و تعلیق لارنس لاکهارت، ترجمه از ارمنی به انگلیسی کارو میناسیان، ترجمه از انگلیسی به فارسی محمد مهریار، اصفهان، امور فرهنگی شهرداری اصفهان - گلها، چ2.
- لاکهارت، لارنس (1383)، انقراض سلسله صفویه، ترجمۀ اسماعیل دولتشاهى، تهران، علمى و فرهنگى، چ3.
- لاوردی، نورالله (1388)، نادر پسر شمشیر، تهران، شرکت مطالعات و نشر کتاب پارسه، چ2.
10. مستوفی، محمد حسین (1375)، زبدة التواریخ، تحقیق و تصحیح بهروز گودرزى، تهران، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، چ1.
11. میرمحمّدی، حمیدرضا (1378)، جغرافیای خوانسار، جلد 1 و 2، قم، دبیرخانه کنگره آقاحسین خوانساری، چ1.
12. مینورسکى (1387)، ایران در زمان نادرشاه، ترجمۀ رشید یاسمى، تحقیق و تصحیح علیاصغر عبداللهى، تهران، دنیاى کتاب، چ5.
13. هنرفر، لطف الله (1386)، اصفهان، تهران، شرکت انتشارات علمی فرهنگی، چ4.
14. درگاه سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری استان اصفهان (http://www.isfahancht.ir/Fa.aspx?p=238)
- ۹۴/۰۵/۰۷