اوضاع اجتماعی یهودیان خوانسار در عصر صفویه
* نویسنده:
محسن محرابی؛ کارشناس ارشد تاریخ، گرایش ایران دورۀ اسلامی.
- سخن پژوهشگر:
پژوهش حاضر حاصل تحقیقات جامع و مفصلی در باب روابط اجتماعی و وضع زندگی جامعۀ یهودیان خوانسار در عصر صفویه است که با استفاده از منابع مختلف و روایات تاریخی مورخان ایرانی و غیرایرانی و نیز ابزارهای تاریخ تحلیلی، به بررسی و تحلیل وضع اجتماعی ایرانیان یهودی، خصوصاً یهودیان خوانسار در عصر حکومت صفویان پرداخته شده است. با توجه به پیوند تاریخی و ارتباط مستقیم و تنگاتنگ یهودیان اصفهان با تحولات تاریخی - اجتماعی یهودیان ساکن در دیگر نقاط کشور خصوصاً خوانسار، در ارزیابی و تحلیل تاریخی یهودیان خوانسار هم میتوان از اسناد، شواهد و منابع تاریخی مربوط به یهودیان اصفهان نیز کمک گرفت و به توصیف اوضاع اجتماعی و نحوۀ زندگی یهودیان خوانسار در عصر صفویه پرداخت.
قبل از هر چیز، از خوانندگان محترم بخاطر طولانی و حجیم بودن متن این پژوهش، و نقص و ایرادات آن جداً پوزش میطلبم و از بازدید کنندگان و مطالعهکنندگان این مقالۀ پژوهشی که وقت گرانبهای خود را صرف مطالعۀ این پژوهش نمودهاند نهایت سپاس و قدردانی را دارم. امید است در آیندۀ نزدیک بتوانم تحقیقاتی مختصر اما مفید برای همشهریان عزیز ارائه دهم و سهم خود را در شناسایی و معرفی تاریخ خوانسار ایفا نمایم.
- مقدمه:
در ایران دورۀ صفویه همۀ پیروان مذاهب غیراسلامی خصوصاً یهودیان طبق موازین شرعی میبایست جِزیِه میپرداختند (علیآبادی، 1383: 16) و این جزیه در قبال حمایت و تأمین امنیتی که برای آنها میشد، از ایشان مطالبه میگردید، حتی برای یهودیان خوانسار. با اینحال اتفاقاتی رخ داد که وضع اقلیتهای ساکن ایران بهخصوص یهودیان را دچار دگرگونی، و وضع زندگی آنان را وخیم کرد. در طول این دوران، اقلیتهای مذکور - به استثنای دورهای از عهد شاهعباس یکم(996-1038 یا 1039ق) و شاهصفی(1038-1052ق) - از امنیت لازم و آزادی دینی چندانی برخوردار نبودهاند و متأسفانه این سیاستهای فوق در مورد غیرمسلمانان هرگز از سوی شاهان و بزرگان صفوی به اجرا گذاشته نمیشد و اگر هم میشد، تنها در مورد مسیحیان انجام میگرفت که با هدف جلب حمایت و توجه رهبران کشورهای اروپایی و اتحاد با آنان بر ضد امپراتوری قدرتمند عثمانی بود، و بقیه مورد تحقیر، تعقیب، تهدید، اذیت و ایذاء مذهبی قرار میگرفتند.
این سیاست صفویان تا پایان دورۀ حکومت آنان ادامه داشت. یهودیان حتی اقلیّت یهود خوانسار تا قبل از برقراری حکومت صفویه از آرامش و آسایش نسبی و گاه کاملی بهرهمند بودهاند، اما با ظهور سلسلۀ صفویه وضع آنان به مراتب سخت و دشوار شد؛ بهطوریکه پس از صادر شدن حکم نجاست اهل کتاب، و گسترش فرهنگ یهودیستیزی در رسالههای مذهبی، یهودیان تحت فشار قرار گرفته (تقوی، 1389: 92) و مجبور شدند که در محلههای مجزای خود زندگی کنند؛ (سیوری، 1392: 172) بهقول شاردن: «... [چون] بیش از پیروان مذاهب دیگر مورد نفرت ایرانیان مىباشند، محلۀ مخصوصى دارند.» (شاردن، 1372: ج5، 1881) بنابراین، اگرچه از نظر جمعیّتی و اقلیمی، در ایرانِ روزگار صفویه، یهودیان بیشتر در شهرها و قصبات پراکنده بودهاند، (دروویل، 1370: 121) لیکن در محلههای خاص خود متمرکز بودند و احتمالاً تعدادشان هم چندان زیاد نبوده (سیوری، همانجا) و از نظر معیشت نیز وضعی بهتر از زرتشتیان نداشتهاند و فقط شمار بسیار کمی از آنها از وضعیّتی در حد متوسط به بالا برخوردار بودند. (علیآبادی، همانجا) این وضع در مورد خوانسار هم وجود داشته و جمعیّت کمی از یهودیان این شهر در محلههای مخصوص خود ساکن بودهاند که کوچه پسکوچههای آنها برای در امان ماندن از آزار و تحقیر مسلمانان بصورت تنگ و باریک بنا میشدند.
- علل خصومت و عداوت صفویان با قوم یهود:
در بررسی و ریشهیابی علل خصومت و دشمنی صفویان با اقلیّت یهود ایران، ارتباط سیاسی صفویان با اروپاییان و ورود میسیونرها، مبلغان مذهبی، سفرا، سیّاحان و گردشگران اروپایی به ایران و ترغیب شاهان صفوی از سوی آنان به مبارزه با یهودیان بعنوان عنصر حمایت کنندۀ دولت عثمانی، اصلیترین و مهمترین علت فشار، تهدید و تعقیب یهودیان از طرف حکومت ایران بود. به بیانی دیگر، تنفّر و انزجار از یهودیان و رفتار ناپسندی که در روزگار صفویان در محدود ساختن و آزار و اذیت این اقلیت، آن هم در نام قوانین اسلام و تشیّع دامن زده میشد، هیچ ارتباطی به اسلام و فقه جعفری نداشت، بلکه این تعصبات دینی و تنگنظریهای مذهبی و در کنار آن، یهودآزاری، عواقبی بود که از غرب یا به اصطلاح «فرنگ» گریبان آنها شده بود (تقوی، 1389: 92) و در نتیجه بهعلّت تعصب برخی از مقامات بلندپایۀ روحانی، این فشار و ایذاء وارد مرحلۀ جدیدی در تاریخ خود شد و حتّی تا دوران قاجار نیز ادامه پیدا کرد.
مهمترین و شاید نخستین عاملی که بعد از مرگ شاهاسماعیل اول(907-930ق) بر زندگی یهودیان تابع حکومت صفویان تأثیر منفی گذاشت و این مردم را تحت فشار شدید مذهبی قرار داد، دشمنی و سرسختی دولتهای اروپایی با این اقلیت دینی است. این عامل باعث شد تا دولت عثمانی، یهودیان رانده شده از اروپا را به سمت دیار خویش جذب کند. بنابراین، این مسأله منجر به خصومت بیشتر اروپاییان و در کل، مسیحیان اروپا نسبت به قوم یهود و سرانجام، سعایت و بدگویی آنان از ملّت یهود نزد صفویان گردید. در نتیجه، در قبال حمایتی که صفویان از مسیحیان نمودهاند، دولت عثمانی نیز به جانبداری از اقلیت یهود برخاست و آزادیهای نسبی به آنان اعطا نمود. (لوی، 1339: ج3، 185) بنابراین، عوامل فوق سبب گشت تا دوستی میان صفویان با مسیحیان، و در مقابل حمایت عثمانیان از یهودیان رنگ و اتحاد سیاسی به خود بگیرد و تمام یهودیان ایران به بهانۀ همکاری با دولت عثمانی، دایماً مورد تحقیر، فشار و تعقیب عمّال و کارگزاران صفویه قرار گیرند و وضع اجتماعی آنها رو به وخامت گراید. بنابراین، اتهام به یهودیان در همکاری با دولت عثمانی، آغاز جریان یهود آزاری در ایران بود. این طرز برخورد صفویان در قبال مردم یهود، نتایج سوئی برای آن حکومت در پی داشت، که یک نمونۀ آن شاید تضعیف تجارت و سلطۀ اقتصادی ایران در منطقۀ آسیا و غرب آن بود که یهودیان پیش از این نقش عمده و مؤثری در بهبود و رونق اقتصاد کشور داشتهاند.
اما پروژۀ یهودی آزاری و تعقیب و تعذیب یهودیان در دورۀ سلطنت شاهعباس اول رنگ سیاسی به خود گرفت و بر زندگی جامعۀ یهودیان نتایج و تأثیرات سوئی گذاشت. اگرچه زمان فرمانروایی آن شاه، دورهای نسبتاً آرام برای یهودیان در طول حیات سلسلۀ صفویه محسوب میشد، اما عهد سلطنت عباس اول را باید سنگ بنای قوانین و تعصباتی دانست که بر علیه قوم یهود ایران رواج گرفته بود. بهرغم اینکه شاهعباس اول را فردی غیرمتعصب معرفی نمودهاند که برخوردی ملایم و مناسب نسبت به پیروان مذاهب و ادیان گوناگون ایران داشته است، امّا باید توجه داشت که نوع رفتار و برخورد او نسبت به عیسویان بسیار دوستانه و نسبت به یهودیان هم دوگانه و متفاوت بود و این اقلیت در آن زمان، نسبت به پیروان ادیان دیگر، خصوصاً عیسویان در مرتبۀ پایینتری قرار داشتند. بهعبارت دیگر، سیاست تساهل مذهبی شاهعباس بیشتر متوجه غالب مسیحیان قلمرو ایران، خصوصاً ارامنه بوده است؛ (تاورنیه، 1363: 408-407) زیرا ارمنیان نه تنها تجارت شاه را اداره میکردند، بلکه با بازرگانان اروپایی از جمله کمپانیهای مختلف هند شرقی هم رقابت مینمودند. (سیوری، پیشین، 195) از سوی دیگر، نفوذ اروپاییان همچون سفرا، سیاحان، مبلغان و مسیونرهای مذهبی و امثال اینها به دربار صفوی نسبت به دورههای قبل دوچندان شده بود. اما در مورد یهودیان، شاه در جایی، به آن قوم نگاهی مودّتآمیز داشته و آنها را در برگزاری مراسم دینی خود آزاد میگذاشته است، و در جایی دیگر، رفتاری نامناسب و خصمانه و خارج از شأن احترام نسبت به ایشان از خود نشان میداده است، مثل سختگیری و برخورد ناملایم شاه نسبت به اقلیّت یهود، که یکی برای مسلمان کردن آنان صورت گرفت، ولى نتیجهاى از این عملش حاصل نشد، (راوندی، 1382: ج8، ب2، 74) و دیگری قوانین اجتماعی سخت و غیرمنصفانهای بود که برای یهودیان وضع کرد و مغایر با اصول حقیقی و عدالتخواهانۀ مذهب تشیّع بود. (برای آشنایی بیشتر، نک: لوی، پیشین، 407؛ نیز، مصطفوی، پیشین، 44-41) مثل قانونی که میبایست یهودیان آن را بهدقتّ اجرا، و برای مشخص شدن از مسلمانان و سایر غیریهودیان به گونهای خود را با جامۀ مخصوص و نشانههایی خاص متمایز مینمودند. (مصطفوی، پیشین، 41؛ علیآبادی، پیشین، 18) این قانون در دورۀ فرمانروایی شاه صفى طی فرمانی از سوی این شاه صفوی تعلیق و ملغی شد و یهودیان مجبور به پوشیدن لباس مخصوص برای شناسایی و تشخیص از سایر مردم نبودند و حتی میتوانستند در صورت تمایل به دین خود نیز بازگردند؛ (نک: لوی، پیشین، 276-274) اما در دورههای بعدی خصوصاً از عهد شاه عباس دوم(1052-1077ق) این قوانین مجدداً الزامی شد و تمام یهودیان حتی یهودیان ساکن خوانسار موظف به اجرای بیچون و چرای آن شدند.
افزون بر اینها، در عهد فرمانروایی شاه عباس اول، قانونی وضع شد که به موجب آن، اگر یک نفر یهودی اسلام مىآورد، مىتوانست اموال خویشاوندان خود را هم تصاحب کند. بهعبارت دیگر، چنانچه هر فرد یهودى مسلمان میشد، وارث کلیۀ اموال اقوام و خویشاوندان یهودى خود میگردید. این قانون که بعدها زمینۀ سختگیریها و بیعدالتیهایی در خصوص یهودیان گردید، در روزگار سلطنت شاهعباس دوم نیز گهگاه اجرا میشد. (سیوری، پیشین، 250) بنابراین در این میان، تعدادی از یهودیان و مسیحیان (مسیحیان گرجی) به اسلام گرویدند که البته این عمل طرفین در اصل نه بخاطر علاقمندی به دین اسلام و نه از روی ایمان قلبی انجام میگرفت، بلکه برای انتقام از همکیشان رقیب و متخاصم خود به اسلام روی میآوردند و به استناد از همین قانون، به ضبط اموال بستگان و نزدیکان خود میپرداخته و بدینوسیله از آنها انتقام میگرفتهاند. (جعفرپور و ترکی دستگردی، 1387: 62)
اما بدترین وضع زندگی اقلیت یهود ساکن ایران در طول تاریخ این کشور، در دورۀ شاهعباس دوم رقم خورد؛ بطوریکه عهد سلطنت این شاه دورهای شوم و سراسر تاریک و خفتبار با آیندهای مبهم برای تمام یهودیان بهشمار میرفت و این قوم همیشه در معرض تهدید، تعقیب و فشار مذهبی قرار میگرفتند. وضع یهودیان و مخصوصاً تعداد قابل توجه اقلیت یهودى ساکن اصفهان و شهرستانهای توابع آن همچون خوانسار در دورۀ او سخت و بسیار نابسامان بود و براى ورود آنها به دین اسلام از هیچ کار و از هیچ فشاری مضایقه نمىشد. در اینباره، نقش جنونآمیز، شرمآور و تأسفبار صدراعظم شاه عباس دوم یعنی محمدبیگ (محمدحسن دیوانبیگی) ملقب به آصف اعتمادالدّوله در وخامت زندگی ایرانیان یهودی کاملاً بارز است.
گفته شده شاه به تحریک همین صدراعظم یا وزیر کینهتوزش، محمدبیگ (اعتمادالدّوله)، فرمان داد که نه تنها یهودیان مقیم اصفهان، بلکه تمام یهودیان سراسر قلمرو صفویه باید علناً اسلام آوردن خویش را اعلام کنند و تعلیمات مذهبی اسلام را فرا گیرند. (سیوری، پیشین، 229) بهعبارت دیگر، این یهودیان را بهزور مسلمان میکردهاند. شاه حتّی دستور داد برای ترغیب در مسلمان کردن یهودیان، به هرکدام از آنها در قبال پذیرفتن اسلام چهار تومان پاداش دهند. (تاورنیه، 1363: 409) لیکن این کار هم فایدهای نداد.
محمدبیگ به این بهانه که یهودیان را مردمانی نجس و پلید میشمرد که دست بر روى اجناس مسلمانان مىگذارند، آنان را از شهرهای خود خارج کرده و با اسکان دادن ایشان در منطقهای بایر، محلّۀ مخصوصی برایشان ترتیب داد و آنچنان تحت فشارشان قرار داد تا مجبور شوند همگی اسلام بیاورند تا بلکه بهقول خود، بعد از مرگ در مقابل پیغمبر اسلام(ص) روسفید باشد! امّا علیرغم اینکه یهودیان پیشنهاد کردند که همچنان جزیه خواهند پرداخت و با دادن رشوه موقتاً وی را از اینکار منصرف نمودند، لیکن این وضع پایدار نماند و باز محمدبیگ به بهانههای مختلف و اتهامات واهی به تعقیب و آزار یهودیان پرداخت. او حتّی به یهودیان اخطار داد که یا مسلمان شوند و یا همگی از ایران بیرون روند؛ بنابراین سعى مىکرد با تطمیع یا دلجویى، آنان را به قبول اسلام وادارد، ولى آنها به سختى مقاومت مىکردند و حتّی حاضر بودند بمیرند تا اینکه مسلمان شوند. در نتیجه اعتمادالدّوله تلاش کرد تا با شکنجۀ یهودیان و مأیوس نمودن ایشان، آنها را بهزور به دین اسلام درآورد. از نظر او موفقیت وی در این عمل بهمثابه یک فتح بزرگ تلقی میشد؛ (راوندی، پیشین، 76-74) و بههمین خاطر، این مسأله میتوانست حیثیّت و اعتبار اعتمادالدّوله در دربار را دوچندان کند.
- واکنش علمای اسلام نسبت به یهودی آزاری دولتمردان صفوی:
اما عکس العمل علمای حقیقی اسلام نسبت به این وضع چگونه بود؟
بهرغم آنکه در عهد شاه عباس دوم، روحانیون واقعی و علما و پیشوایان فاضل و متقّی گوشهنشینی اختیار کرده بودند و میدان ملک و ملت در اختیار روحانینمایان و زهدفروشان درآمده بود، (لوی، پیشین، 287) اما بودند کسانی از علمای بزرگ و اندیشمندان واقعی که نسبت به ظلم و ستمی که بر یهودیان روا داشته میشد به شدّت اعتراض و از آن قوم کاملاً حمایت میکردند. مثلاً ملامحسن فیض کاشانی، داماد ملاصدرا و از علمای نامدار و بزرگ آن زمان، به این طرز برخورد درباریان نسبت به اسلام آوردن جبری یهودیان اعتراض کرده و به دفاع از حقوق تضییع شدۀ این اقلیت در حضور شاهعباس دوم پرداخت. (راوندی، پیشین، 77) نیز صدر، رهبر شیعیان ایران به محمدبیگ اخطار داده بود که هرگاه کسى را به زور و اجبار به پذیرفتن آیین اسلام وادار نمایند، هرگز مسلمان حقیقى نخواهد شد؛ اما باز اعتمادالدّولۀ دیوانه و بیدین، یهودیان را به اسلام دعوت میکرد و حتّی به ایشان نیز وعدۀ پاداش میداد، اما چون به جایی نرسید سیاست وحشت و ارعاب را آغاز کرد و دستور داد هرگاه یهودیانی که حاضر به پذیرش اسلام نمیباشند آنها را به قتل برسانند. نظیر این دستور در مورد یهودیان خوانسار نیز به اجرا گذاشته شد (همان، 76-75؛ مصطفوی، 1369: 108) که در آن زمان وضعی بهتر از دیگر ایرانیان یهودی نداشته و در نابسامانی بسر میبردهاند. این فشار از سوی حاکم خوانسار، خلیلخان سپهدار لر بر آنها وارد شده بود که حکومت این شهر به انضمام گلپایگان و خرمآباد در دست او بود.
- وضع اجتماعی جامعۀ یهود خوانسار در عهد شاهعباس دوم صفوی:
دکتر حبیب لِوی محقق یهود، وضع یهودیان خوانسار در عهد عباس دوم را اینچنین توصیف نموده است:
خلیلخان سپهسالار لر بر خوانسار و گلپایگان و خرمآباد و اطراف حکومت داشت و از مردم آن سامان مالیات میگرفت. وقتی از حکم شاه راجع به مسلمان نمودن اجباری یهودیان باخبر شد، کدخدایان یهودِ شهرهای تحت حکومت خویش را احضار کرد و بدانها تذکر داد که بایستی در سه فرسنگی خارج از شهر اسکان گزینند. خان به آنها ده روز مهلت داد و این را گفت که در صورتیکه پس از ده روز مسلمان شوند به هر کدام یک تومان هم انعام خواهد داد.
بالأخره روز موعود که شنبه بود فرا رسید و خان جماعت یهود را احضار و آنها را مسلمان نموده و ضیافتی هم در خوانسار ترتیب داد. موقعی که خواست به هر نفر یک تومان بدهد جماعت یهود استدعا کردند که چون امروز شنبه است پولها را فردا به آنها بدهد. اما خان از قبول این تقاضای یهودان طفره رفت و آنان نیز به ناچار پول را گرفتند. در آن احوال، مردی یهودی به نام آبراهام از اهالی بغداد که در گلپایگان اقامت داشت، چون این ماجرا را شنید برآشفت و تصمیم گرفت نزد شاه رفته و از بابت این موضوع گلایه کند. لذا عازم اصفهان گشت و عریضهای نوشت و در فرصتی مناسب در حالیکه شاه با محمدبیگ اعتمادالدّوله و عدۀ کثیری از همراهانش عازم شکار بودند، خود را به فرمانروای ایران رساند. در آن اثنا، اعتمادالدّوله از رسیدن شکوائیۀ آبراهام بهدست شاه جلوگیری کرد، اما این پیشوای یهودی به هر طریقی که بوده، گلایۀ خود را به عرض شاه رسانید و از ظلم و ستم و اجحاف صدراعظم نسبت به قوم یهود و سیاست تغییر اجباری دین او شکایت کرده و در مورد اینکه چرا بکارگیری لفظ کافر و تغییر مذهب فقط مختص به یهودیان یکتاپرست شده است و کافران واقعی یا بتپرستان (هندوان مقیم اصفهان) از این حکم مستثنی هستند. شاه چون سخنان آبراهام را بشنید، دستور داد او را دیوانخانه نگه دارند تا شخصاً به درد دل او رسیدگی شود. در این مدت، اعتمادالدّوله در خفا آبراهام بغدادی را تهدید کرد که چنانچه حقیقت ماجرا را نزد شاه فاش سازد و مسلمان هم نشود وی را خواهد کشت، اما آبراهام نپذیرفت. پس چون اعتمادالدّوله ناکام ماند از راه دیگر درآمد و اینبار تهدید کرد که یهودیان شهرهای خوانسار و گلپایگان را نه از شهر، بلکه از کشور اخراج خواهد کرد و جای آنها را به اقوام دیگر خواهد داد، ولی اگر بپذیرند انعام بسیار دریافت خواهند کرد. آبراهام که ادامۀ این وضع را ناخوشایند و خطرناک میدید با سیاستی که اِعمال کرد و با سخنانی که نزد شاه عباس ثانی ارائه نمود، توانست فرمانروای وقت ایران را خرسند کرده و دل او را بهدست آورد، و شاه هم فوراً منشیان را احضار نمود و حکم آزادی مذهب یهودیان خوانسار و گلپایگان را داد و سپس تأکید کرد که به هیچ یک از آنان ظلم و تعدی روا نشود. (لوی، پیشین، 329-326)
با تمام این احوال، این ماجرا پایان لجاجت، کینهتوزی و برخورد خصمانۀ محمدبیگ اعتمادالدّوله با یهودیان نبود و او بهدنبال فرصتی میگشت تا زهر چشمی از آنان بگیرد. اگرچه آبراهام بغدادی حکم آزادی مذهب را برای یهودیان خوانسار و گلپایگان گرفته بود، اما مدتی بعد، در حادثهای که میان یک یهودی خوانساری با تعدادی از جواهرفروشان دسیسهجو و منفعت طلب اصفهانی در یکی از کاروانسارهای اصفهان رخ داده بود، دوباره آتش کینه و عداوت اعتمادالدّوله صدراعظم شاه نسبت به یهودیان خوانسار شعلهور شد و باز هم وی خلاف امر شاه عمل و خودسرانه نسبت به تنبیه یهودیان خوانسار اقدام کرد. اعتمادالدّوله با توجه به اینکه دریافت این مرد یهودی در روز شنبه معاملۀ تجاری نمیکند پی به یهودی بودن او برد و طی حکمی به خلیلخان، او را توبیخ و نسبت به اینکه چرا به دروغ گفته یهودیان تحت حاکمیّت خویش را مسلمان کرده، مؤاخذه نمود، و سپس دستور داد یا فوراً آنها را مسلمان نماید و یا باید از شهر اخراجشان کند.
اگرچه خلیلخان حاکم خوانسار و گلپایگان نسبت به یهودیان مهربان بود و همیشه از آنها نزد شاه حمایت میکرد، اما دیری نپایید که این حمایت و دوستی او، به دشمنی و رفتار خصمانه با یهودیان مبدل شد؛ زیرا با خواندن نامۀ صدراعظم کینهتوز ایران، از ترس انتقام اعتمادالدّوله، مأمورین خود را فرستاد تا یهودیان را احضار و مسلمان نماید. جماعت یهود خوانسار که از این اقدام خلیلخان بسیار وحشت زده و سخت در شگفت شده بودند علت را جویا شدند. خان موضوع را توضیح داد و از آنان خواست که اسلام بیاورند و گرنه هم خود و هم یهودیان سرشان را به باد خواهند داد، اما یهودیان زیر بار نرفتند و از این درخواست حاکم ابا نمودند. خان چون این وضع را دید برآشفت و دستور داد کدخدایان یهود را شکنجه کرده و به سفیدکوه(؟) در چند فرسنگی شهر تبعید کنند، و از آوردن آب و خوراک به جماعت یهود نیز جلوگیری شود. آنگاه مدت ده روز آنچنان آنان را تحت فشار قرار داد تا اینکه یهودیان ناچار حاضر شدند که اسلام آورند ولی به شرط اینکه گوشت شتر به آنها داده نشود! چون خان میخواسته به وظایف ظاهری خود عمل کند و فشاری بیشتری بر اقلیّت یهود خوانسار وارد نسازد، دستور داد که یهودیان گوشت شتر با ماست را در خانههای خود بخورند و سپس به آنها انعام و زر داد. (خوردن گوشت شتر در دین یهود حرام است، خصوصاً اینکه خوردن آن با ماست همراه شود. در زمان صفویه، از این حیله برای آزمایش یهودیانی که اسلام میآوردهاند، استفاده میشده است تا صحّت یا دروغ مسلمان بودن آنها را دریابند.) یهودیان هم شهادتین بر زبان جاری نمودند، اما گوشتها را در خانه زیر خاک دفن کردند. با تمام این احوال، آن افراد در ظاهر به اسلام گرویدند، اما در باطن به ایمان قبلی خود باقی بودند، و چون اصولاً بعد از این ماجرا مطابق سنت دین یهود شنبهها کار نمیکردند مدتی بعد این موضوع فاش و مراتب به حاکم لر گزارش داده شد مبنی بر اینکه یهودیان خوانسار ظاهراً اسلام آوردند ولی در خفا همچنان به دین خویش وفادارند. خان در ابتدا نسبت به این موضوع جدّیتی نشان نمیداد، اما همینکه اعتراضات مردم مسلمان شهر هم بالا گرفت، دست بهکار شد و درصدد آزمایش آنان برآمد. چندی بعد مأمورین اعزامیِ او صحّت ماجرا را به وی گزارش دادند. خان نیز برآشفت و اینبار سوگند یاد کرد که در صورت تکرار، همۀ آنها را خواهد کشت. جماعت یهودی خوانسار چون سوگند خان را شنیدند، بترسیدند و چون دیدند که دیگر نه راه پس دارند و نه راه پیش، پس ناچار مسلمانی اختیار کرده، اطفال خود را برای آموختن دین اسلام روانۀ مساجد و مکاتب و مدارس اسلامی کردند. (نک: همان، 353-348)
- عاقبت محمدحسن بیگ اعتمادالدوله:
اما وضع آصف اعتمادالدّوله چگونه گذشت؟
اگرچه سیاست یهودآزاری و تعقیب و تحقیر یهودیان در عصر حکومت شاه عباس دوم به نقطۀ اوج خود رسیده بود، اما برخی مورخان بر این نکته تأکید میکنند که شاه در این واقعه مقصر نبوده است و چون صدراعظم مذکور در زمان نوجوانی عباس دوم ادارۀ امور مملکت را بهعهده داشت، و روحانیان مرتجع و تندرو نیز نفوذ فراوانی در دربار بههم رسانیده بودند، تصمیم به چنین عمل غیرانسانی و ظالمانهای نسبت به یهودیان گرفته شد. (شاردن، پیشین، ج4، 1655) بهبیانی سادهتر، علّت برخورد خصمانۀ شاهعباس دوم با یهودیان، در دخالتهای بیش از اندازۀ صدراعظم مذکور در اوان کودکی و نوجوانی شاه و نفوذ بیش از حد اولیای مقتدر و متعصب شیعه در دربار بود. با اینحال، لجاجت و اصرار اعتمادالدّوله در امر مسلمان کردن اجباری یهودیان، کار دست او داد و مایۀ عزلش از صدارت گردید. آنگاه عباس دوم به رغم دسیسهها و اغواگریهاى روحانینمایان و مخالفت آنان، به یهودیان اجازه داد که احکام و آداب دینى و سنن اجتماعى خویش را آزادانه بجا آورند؛ (همانجا) زیرا هنگامیکه دریافت ایمان یهودیان قلبی نبوده و از ترس و اجبار به اسلام گرویدهاند، و از طرفی، نتایج و تأثیرات منفی بر تجارت که عمدتاً یهودیان در آن نیز نقش داشتهاند نهاد، آنها را در مذهب خود آزاد گذاشت که بههر طریقی میل دارند، انجام دهند؛ (تاورنیه، پیشین، 409) لیکن قانونی که یک یهودیِ مسلمان شده را در طلب کردن اموال بستگانش محقق میدانست همچنان اجرا میشد. (سیوری، پیشین، 250)
- اوضاع اجتماعی یهودیان در اواخر عهد حکومت صفویان:
اگرچه در عهد پادشاهی شاه عباس دوم اکثر جماعت یهودی مقیم ایران همچون کلیمیان کاشان، قم، تبریز، اردبیل، قزوین، لار، شیراز و... از روی ناچار ظاهراً اسلام آورده بودند، اما یهودیان خوانسار و گلپایگان به همراه برخی از یهودیان شهرهای دیگر، با رشوه و فرار و یا مقاومت علنی، آیین اسلام را نپذیرفته بودند و علناً با گرویدن به اسلام نیز مخالفت میکردند و بههیچروی حاضر به ترک آیین موسوی خویش و پذیرش دین اسلام نمیشدند و چه بسا گاهی نیز جسارت به خرج میداده جان خود را در وفاداری به آیین نیاکانشان فدا مینمودند. (لوی، پیشین، 396-395) این نشان دهندۀ آن است که بهرغم آنکه یهودیان اصفهان خود را ممتاز از سایر یهودیان کشور میدانستند، (همان، 226) اما به نظر میرسد جامعۀ یهود خوانسار و گلپایگان از نفوذ و آزادی دینی بیشتری نسبت به سایر همکیشان خود در دیگر نقاط کشور برخوردار بودند. حکایت آبراهام بغدادی و شفاعت او از شخص شاه عباس دوم شاید نمونهای از نفوذ و تأثیر آنان بویژه پیشوایان یهودی خوانسار و گلپایگان در دربار صفوی بوده باشد، هرچند که باید این مسأله را نیز گذرا و موقت قلمداد کرد.
به هرحال، با توجه به اینکه در شهرستانهایی که یهودیان احساس خطر کمتری مینمودند، بازگشت به آیین یهود بیشتر از مرکز بود (همان، 401) و این ویژگی در مورد یهودیان خوانسار نیز دیده میشد و امکان مجدد رجعت به دین سابق و اصلی خود، آن هم در خفا و به دور از چشم اهالی مسلمان خوانسار وجود داشت؛ بنابراین، دیگر رغبت و امیدی برای مأموران و کارگزاران حکومت نسبت به ادامۀ اینکار باقی نگذاشت. پس دربار تصمیم گرفت که برای شناسایی و تشخیص یهودیان از غیر یهود، علامت مشخصی (احتمالاً ستارۀ داود) بر لباس آنان نهد که این امر هرچند با استقبال و موافقت کامل قوم یهود مواجه شد، (همان، 397) اما چنین مینمایاند که علاوه بر تفکیک و تشخیص آنان از دیگر افراد جامعه، مسلمانان به اشتباه به جماعت یهود سلام ندهند و با آنان معاملهای نکنند و اینگونه آنها را تحقیر و بیشتر در تنگنا و فشار قرار دهند.
اما در ویژگیهای اواخر دوران صفویه یعنی عهد شهریاری شاهسلیمان و پسر و جانشینش، شاهسلطان حسین (1105-1135ق) آنچه قابل ذکر است اینکه، دوران زمامداری این دو پادشاه، عهد قدرتیابی برخی از علمای شیعۀ متعصب و ستیزهجو، و نیز اوج سختگیری و آزار و اذیت و تحت تعقیب قرار دادن اقلیتهای مذهبی ساکن ایران بود. با اینحال، بیشترین فشار ناشی از آزار مذهبی، در زمان شاهسلطان حسین به اقلیتهای دینی غیرمسلمان تحمیل میگردید. وی ترغیب شد تا بسیاری از یهودیان را نیز وادار به قبول اسلام نماید. (سیوری، پیشین، 250) بنابراین، کسانی که خویشتن را احیا کنندۀ آیین تشیّع میخواندند، حملات خود را متوجه یهودیان و زرتشتیان ایران کردند و بسیارى را به زور به کیش اسلام درآوردند. در مورد یهودیان، علل مذهبى تنها محرک تعقیب و تحقیر و شکنجۀ آنها نبود، بلکه این اقلیت گاهى به جادوگرى نیز متهم مىشدند. (لاکهارت، 1383: 64) در حقیقت رنج و عذاب یهودیان آنچنان شدید بود که در اینباره گفتهاند که: «فقط انقراض سلسلۀ صفویه در نتیجۀ حملۀ موفقیتآمیز افاغنه و روى کار آمدن پادشاه غیرمتعصّبى مثل نادرشاه بود که کلیمیهای اصفهان و بهطور کلّى کلیمیهای ایران را از نابودى کامل نجات داد.» (همانجا)
- وضع زندگی یهودیان بعد از انقراض حکومت صفویان:
با اینحال سقوط صفویه و روی کار آمدن موقت افغانیها هم نتوانست زخم سختیها و مشقتهایی که یهودیان در دورۀ حکومت سلاطین صفوی دیده بودند مرهم کند و بهبود بخشد. اگر چه مورخانی چون لاکهارت، دورۀ طغیان افغانها و سقوط اصفهان و انقراض سلسلۀ صفویه را نقطۀ عطفی در پایان این همه رنج و حقارت یهودیان میدانند، (همانجا) اما بهنظر میرسد این وضع برای تمام یهودیان خصوصاً جامعۀ کلیمیان خوانسار و گلپایگان موقت و زودگذر بود و باز همان آوار مصایب و مشکلات بر سر قوم یهود ویران گشت. حبیب لوی از قول بابائی فرهاد مینویسد که یهودیان در گلپایگان راحت بودند اما همینکه دورۀ محمود افغان رسید، علاوه بر چند هزار مسلمان، عدهای از یهودیان آن شهر نیز کشته شدند. (لوی، پیشین، 459) اگر بپذیریم که سید میرجعفر از بزرگان شیعۀ گلپایگان حامی یهودیان بود، (نک: همانجا) پس چنین به نظر میآید همراهی یهودیان با شیعیان در مبارزه با افغانها، در عداوت محمود افغان نسبت به آنها و در نتیجه کشتار ایشان بیتأثیر نبوده است.
اما با تمام این حرفهایی که گفته شد، با روی کار آمدن نادرشاه افشار هم هیچ فشاری از قوم یهود کم نشد و باز وضع اجتماعی آن اقلیّت دچار نابسامانی و ناامنی قرار گرفت؛ بهطوریکه در برخی از شهرها، کوى یهودیان مورد تجاوز قرار گرفت و چون فشار خصوصاً فشار اقتصادی به حدّی رسیده بود که تحملش برای آن قوم مشکل مینمود، لذا نزد نادر آمدند و اظهار مسلمانی کردند. (راوندی، پیشین، ج3، 489) اسناد و شواهدی در مورد کشتار بزرگان اقلیتهای یهود و حتی زرتشتی و مسیحی بهدست نادر موجود است که بیان میدارند وی شماری از این افراد را بدون هیچ دلیل روشنی و با هدف تحصیل بیشتر مالیات، بهطرز فجیعی به قتل رسانده بود. (گزارش کارملیتها از ایران، 1381: 79-70)
- نتیجه گیری:
دوران صفویه دورانی ناخوشایند، سخت و تاریک برای یهودیان خصوصاً جامعۀ کلیمی خوانساری محسوب میشد. در علل بیتوجهی و خصومت صفویان نسبت به این اقلیت میتوان به این موارد زیر اشاره کرد:
حمایت عثمانی از یهودیان و سعایت اروپاییان از آن قوم در نزد پادشاهان صفوی، و در نتیجه پیروی کورکورانۀ دولت صفویه از سیاست اروپاییان در قبال نحوۀ برخورد با یهودیان؛ درگیریهای دینی و مذهبی؛ وجود شایعۀ نجس بودن اقلیّت یهود در دربار صفوی؛ و نیز اتهاماتی چون جادوگرى، تحریک و توطئه، دسیسهچینی و فتنهانگیزی علیه حکومت مرکزی.
امّا آغاز این جریان، اتهام یهودیان به همکاری با دولت عثمانی بود که از طریق تبلیغات منفی و توطئۀ اروپاییان در دربار صفوی جریان گرفت. نفوذ مقامات عالیرتبۀ روحانی و دولتی در تشدید این حرکت نیز بیتأثیر نبود. این امر در زمان سلطنت شاه عباس دوم به اوج خود رسیده بود. با این وجود، اگرچه در عهد پادشاهی آن شاه اکثر جماعت یهودی مقیم ایران از روی ناچار ظاهراً اسلام آورده بودند، و این امر در مورد یهودیان خوانسار و گلپایگان نیز صدق میکرد، اما گویا جامعۀ یهود خوانسار و گلپایگان باز از نفوذ و آزادی دینی بیشتری نسبت به سایر همکیشان خود در دیگر نقاط کشور برخوردار بودند و دورۀ آزار و فشار مذهبی بر آنان نسبت به سایر بلاد کوتاهتر و موقت بود.
- منابع و مآخذ:
الف) کتابنامه:
1) تاورنیه، ژان باتیست (1363)، سفرنامه تاورنیه، ترجمۀ ابوتراب نوری، تصحیح حمید شیرانی، [اصفهان]، کتابخانه سنائی و کتابفروشی تأئید، چ3.
2) دروویل، گاسپار (1370)، سفر در ایران، ترجمۀ منوچهر اعتماد مقدم، تهران، شباویز، ج4.
3) راوندی، مرتضی (1382)، تاریخ اجتماعى ایران، 12ج، تهران، نگاه، چ2.
4) سیوری، راجر (1392)، ایران عصر صفوی، ترجمۀ کامبیز عزیزی، تهران، مرکز، چ22.
5) شاردن (1372)، سفرنامۀ شاردن، 5ج، ترجمۀ اقبال یغمایى، تهران، توس، چ1.
6) گزارش کارملیتها از ایران در دوران افشاریه و زندیه (1729-1747)، (1381)، ترجمۀ معصومۀ ارباب، تهران، نی، چ1.
7) لاکهارت، لارنس (1383)، انقراض سلسلۀ صفویه، ترجمۀ اسماعیل دولتشاهى، تهران، علمی و فرهنگى، چ3.
8) لوی، حبیب (1339)، تاریخ یهود ایران، تهران، یهودا بروخیم، ج3.
9) مصطفوی، علیاصغر (1369)، ایرانیان یهودی (نگاهی به زندگی ایرانیان یهودی)، با همکاری آتوسا مصطفوی، [تهران]، بامداد، چ1.
ب) مقالات:
1) تقوی، حسین؛ یهودیان در سرزمینهای اسلامی، قم: نشریۀ معرفت ادیان، مجموعۀ ادیان و عرفان، سال دوم، شماره اول، زمستان1389.
2) جعفرپور، علی و اسماعیل ترکی دستگردی؛ روابط دولت صفویه با اقلیتهای دینی (یهودیان و زردشتیان)، ری: دانشگاه آزاد ری، نشریۀ مسکویه، سال 3، شمارۀ 9، تابستان و پاییز 1387.
3) علیآبادی، مسلم؛ بررسی وضعیت اقلیتهای مذهبی در دوره صفوی، مشهد: دانشگاه فردوسی مشهد، دانشکده ادبیات و علوم انسانی دکتر علی شریعتی، فصلنامه تاریخ پژوهی، مجموعه تاریخ، شماره 20، پاییز 1383.
- ۹۴/۰۶/۲۷