...تاریخ مردم خوانسار

History of Khansar People

...تاریخ مردم خوانسار

History of Khansar People

...تاریخ مردم خوانسار

برای شناخت خصیصه و سرشت یک جامعه، هیچ نموداری بهتر از نوع تاریخی که می نویسد یا نمی نویسد نیست (ای. ایچ. کار)


استفاده تمام یا بخشی از مطالب و مقالات این وبگاه بنابر اخلاق پژوهشی با ذکر منبع و نویسنده مطلب بلا مانع است .
با تشکر حسین تولایی خوانساری

آخرین نظرات

تدوین: محسن محرابی

کارشناس ارشد تاریخ ایران دورۀ اسلامی از دانشگاه اصفهان



                                                                   


میرزا حبیب الله خان خوانساری[2] که به «میرزا حبیب آخان خوانساری» نیز مشهور بود، از رجال شریف خوانسار و از مجاهدین و آزادیخواهان معروف عصر مشروطه میباشد. وی در سال 1257 خورشیدی در خوانسار به دنیا آمد[3] و اگرچه از دوران کودکی و نوجوانی او اطلاعاتی در دست نیست، اما گویا از همین اوان نوجوانی به فعالیّتهای سیاسی و مخالفت با دربار مستبد و خائن قاجار علاقمند شده بود. به سال 1277ش و در سن بیست سالگی جلای وطن کرد و فعالیّتهای رسمی خود را هم در سیاست و مبارزه با استبداد داخلی و استعمار خارجی به طور رسمی در سال 1281ش و پس از مراجعت از همدان و کرمانشاه به تهران آغاز کرد؛ آنچنان که مینویسد: «به واسطۀ روح یگانگی و اتحادی که داشت در بین اهالی مملکت ایجاد میشد، خیلی خوشحال بودم، و از این رو زندگی من با معاشرت و همرزمی با آزادیخواهان حقیقی میگذشت ...» (صدر، 1358: 104).

وی مؤسس و رئیس چاپارخانه یا گاریخانۀ قم بود (عارف قزوینی، 1303: 62. صدر، 1358: 104-105. زهرائی، 1341: 86) و علاوه بر آن، مدیریت چاپارخانه های اراک و کاشان و گاریهای آن تشکیلات را هم در اختیار داشت، و البته در طول مدتی که به امر تجارت و کار مشغول بود، به فعالیّتهای سیاسی خود و مبارزه با خائنین وطن ادامه میداد و همچنان با آزادیخواهان و مشروطه خواهان در ارتباط بود؛ آنچنانکه خانه اش در قم محل تجمع و تحصّن آزدایخواهان مرکزی و آشنایی آنان با دیگر مشروطه خواهان شد. با این همه، فعالیّتهای سیاسی وی و همراهانش که به مذاق درباریان خوش نمی آمد باعث شد که یک بار مشیرالسلطنه[4] صدراعظم دربار قاجار به حاکم قم که از دوستان میرزا حبیب الله خان هم بود، فرمان قتل او را بدهد. این امر موجب شد که میرزا حبیب به توصیۀ همین حاکم قم برای نجات جان خود، قم را رها کرده به کرمانشاه مهاجرت نماید. آنگاه برای مشارکت در مبارزات و همراهی آزادیخواهان و مشروطه خواهان، به عثمانی و عراق[5] رفته و مدتی را در آنجا ماند. چندی بعد به کرمانشاه بازگشت ولی بر اثر برخورد و درگیریهایی که با یاور رضاخان (رضاشاه پهلوی بعدی) به خاطر مخالفت با عدم تأمین گاریهای چاپارخانه برای اردوکشیهای قزاقها داشته، به تهران آمد، و چون وزارت مالیه هم تازه تأسیس شده بود، به آنجا رفته مشغول به کار و مأمور قشقایی شد (صدر، 1358: 104-105). به نظر میرسد وی در مدتی که در عراق اقامت داشته، افزون بر مبارزه با حکومت مستبد و ظالم محمد علیشاه قاجار و دستگاه حاکمه، به امر تجارت نیز مشغول شد، لیکن نه تنها از این تجارت سودی عایدش نشده، بلکه ضرر هم کرده بود؛ چنانکه وقتی به کرمانشاه بازگشت، هیچ سرمایه ای در بساط نداشت؛ چرا که او جزو مجاهدانی بود که عزّت نفسش هرگز اجازه نمیداد که از کمک مالی دیگران استفاده کند (ر.ک: عارف قزوینی، 1303: 62).

در اواخر عمر سلسلۀ قاجاریه و به سال 1300ش، میرزا حبیب الله خان در صدد برآمد تا از راه فعالیّتهای ادبی و فرهنگی و تألیف آثار و چاپ کتب مربوط به مبارزات آزادیخواهان و مجاهدین انقلاب مشروطه، سعی در جاودانه و زنده نگه داشتن این جنبش، شهدا و آرمانهای آن کند. در یک نمونه، وی پس از ترک کرمانشاه و بازگشت به قم، به قصد تدوین کتابی حاوی عکس و تاریخ اجمالی شهدا و از جان گذشتگان نهضت مشروطیّت برمی آید و هدف خود را از این کار، ابراز حق شناسی و تقدیر و سپاسگزاری از رشادتها و جانبازیهای مجاهدین مشروطه خواه و نیز گرامیداشت و احیای نام شهدای این انقلاب بیان میکند. لذا طی اعلانیه ای در مجلۀ ارمغان، خواهان ارسال عکس و نام و مشخصات شهدای آزادیخواه از تمام شهرهای ایران جهت تدوین و چاپ کتاب مذکور میشود (مجلۀ ارمغان، 1300: 407-409). در رابطه با این سؤال که آیا وی توانسته این مهم را به سرانجام برساند و یا آنکه چقدر در این راه توفیق حاصل کرده است؟ مدرکی موجود نیست.

اما با روی کار آمدن رضاخان میرپنج و تأسیس حکومت پهلوی، که در حقیقت پایان مشروطه و آغاز دوبارۀ استبداد سیاه محسوب میشود (برای اطلاع بیشتر، ر.ک: بهشتی سرشت، 1376)، میرزا حبیب الله خان که افکاری مترقّیانه و روشنفکرانه و رویکردی جهادی و انقلابی داشت، به مخالفت با حکومت مستبد رضاخانی برخاست؛ خصوصاً آنکه سلطنت پهلوی نیز مشروعیّت لازم را برای ادارۀ سیاسی کشور دارا نبود و با اعلان انقراض سلسلۀ قاجاریه، تأسیس مجلس مؤسسان، گماشتن نمایندگان و وکلای دست نشانده در مجلس شورای ملی، دین زدایی و دشمنی با اعتقادات دینی - مذهبی ملت و ... از سوی او، علناً به مخالفت با مشروطۀ ملی برخاسته بود، که این یعنی آنکه، حقوق مشروطه خواهان، پایمال، و تمام زحمات، آرمانهای ملی و اهداف والای آنان نادیده گرفته شد. بنابراین مبارزات و مجاهدتهای مرحوم میرزا حبیب الله خان خوانساری جهت مبارزه با استبداد داخلی و استعمار خارجی و حفظ استقلال و تمامیّت ارضی کشور، تنها به عصر مشروطیّت محدود نبوده است، بلکه این روند سالها بعد از انقلاب مشروطه و انقراض حکومت قاجار نیز تداوم داشت و این مبارزات او شامل مخالفت با حکومت پهلوی نیز بود. مبارزه ای که به نظر میرسد در تمام این مدت از طریق تبلیغ و دفاع از دین اسلام و مذهب تشیّع، ارتقای سطح آگاهی ملی و نیز یادآوری جنایتها و ظلم و ستمهای دربار قاجار و پهلوی در اذهان ملت ایران بود، نه از راه خشونت و درگیریهای مسلحانه. 

مرحوم میرزا حبیب الله خان از آنجا که در عین مبارزات و درگیریهای سیاسی، علاقۀ مفرطی هم به موطن و شهر و دیار خود داشت، بر آن شد تا از وجود و نفوذ یار آزادیخواهش «میرزا عباس خان آریا» که وزیر راه وقت هم بود و نیز سایر دوستانش استفاده ببرد و راه شوسۀ اراک تا خوانسار و اصفهان را احداث نماید که البته در خوانسار فقط دو نفر به کمک میرزا شتافته و امکانات لازم را برای وی تدارک دیدند: یکی مرحوم آقا محمد شهیدی بود که افکار مترقّیانه ای داشت، و دیگری مرحوم حقیقت. هدف میرزا حبیب الله خان، برقراری ارتباط خوانسار و مراودۀ مردم شهرش با دیگر بلاد بود و قصدش به هیچ روی منفعت طلبی نبود. لذا با صرف سرمایه و حتی تأمین آن از طریق قرض، به خرید چند دستگاه خودروی سواری و تعدادی کامیون اتاق سیمی کوچک مبادرت ورزید و با اخذ امتیاز حمل پست در این خط (اراک - خوانسار - اصفهان)، ادارۀ امور آنها را به منسوبانش واگذار نمود و خود فقط بر آنها نظارت کرد (صدر، 1358: 105). بدین گونه وی مؤسس اولین سرویس اتومبیلرانی بین اصفهان - اراک نیز میباشد (زهرائی، 1341: 86). با اینحال این وضع پایدار نماند، چرا که بعد از سه یا چهار سال، از طرف ادارۀ تأمینات وقت اراک مورد بی مهری و ایذا قرار گرفته به مازندران تبعید میگردد؛ اما در ساری نیز موجبات سلب آسایش وی شدند و به همین خاطر چندی بعد به تهران آمد و در آنجا مشغول به کار شد. در طول سالهای 1311 تا 1315 خورشیدی که در تهران اقامت داشت، تشکیلات رفاهی و حمل و نقل و پست وی نیز - که با زحمات و رنج و مشقّتهای بسیار بنیان شده بود - زیانبار شد و میرزا حبیب الله مجبور گردید ادارۀ امور آنها را به خویشان و آشنایانش واگذارد و خود به پرداخت بدهی و قروضش به اشخاص و شرکتها اهتمام گمارد. امری که پس از ورشکستگی و اوضاع نابسامان مالی، برایش بسیار طاقت فرسا، سخت و رنج آور بود (صدر، 1358: 105).

نامبرده به سبب فعالیّتهای سیاسی مداوم و نیز بخاطر مشغله های تجاری و کاری اش همواره مجبور به مهاجرت و ترک اقامتگاه قبلی و سکونت در شهرهای دیگر میشد. این امر وی را بیش از پیش دنیا دیده تر و با تجربه تر کرد. بنابراین جدا از امر تجارت، فعالیّتهای سیاسی و حتی ترقی خواهانۀ او تنها به یک شهر محدود نمیشد، بلکه این فرصت را هم می یافت که تا آنجا که امکان دارد در هر شهری که باشد، مردم را به میهن پرستی و مبارزه و مخالفت با حکومتهای خائن و ستمگر قاجار و پهلوی ترغیب نماید و از عقب ماندگیهای ایران و در خطر افتادن دین و عزّت و استقلال کشور سخن به میان براند و به همین خاطر پیوسته خانه اش را کعبۀ آمال دوستان و همشهریان مجاهدش میکرد.

وی در تهران نیز که اقامت داشت، به مبارزات سیاسی خود علیه دستگاه استبدادی رضاشاه ادامه داد و علاوه بر اینکه در اقدامات کمیته های مبارز، مجاهدت کامل داشت، شخصاً گردانندۀ رفرمی بود که البته در آن توفیقی نیافت، چرا که این توطئه به وسیلۀ ضدّ اطلاعات شهربانی وقت کشف گردید و دو تن از همراهانش تیرباران و یک نفر دیگر هم به حبس ابد محکوم شدند. در آن اثنا میرزا حبیب چون در بالین بیماری بود، توسط دوستانش جان سالم بدر برد و آنها هم برای دور کردن او از تهران و نجاتش، وی را به تبریز و مأموریت ادارۀ راه و راه آهن آذربایجان گسیل داشتند، که در آنجا نیز به سبب مراودات زیاد با مرحوم امیرخیزی و سایر مبارزین، مورد تعقیب قرار گرفت، و اگر اقدامات و مساعی میرزا باقرخان کاظمی والی وقت آذربایجان نبود، به گرفتاریهای بیشتری دچار میگردید. با اینحال وی را از ادامۀ خدمت در تبریز منع، و از طرف شرکت راه آهن به خوزستان اعزامش کردند؛ لیکن در آنجا هم روی آسایش ندید و به اتهام کمک به ستون پنجم آلمان و عناوین دیگر، مشکلاتی برای او فراهم کردند و خود و سایر اشخاصی که با وی سروکار داشتند یا به منزلش رفت و آمد میکردند را تحت کنترل قرار میدادند.

همین محدودیّتها و ناراحتیهای بسیاری که برای آن مرد شریف و بزرگوار ایجاد کردند، باعث شد که وی چند روز قبل از شهریور 1320 و سقوط حکومت رضاخانی به وسیلۀ متفقین، به سکتۀ مغزی دچار گردد و سرانجام در سال 1321 و در سن 64 سالگی در شهر اصفهان چشم از جهان فرو بندد. طبق وصیّت او تشریفات و مراسم خاکسپاری در کمال سادگی برگزار و در آرامگاه عمومی تخت فولاد اصفهان به خاک سپرده شد و چون آزاده ای بود که در اوج آزادگی زیست و آزاده هم دار فانی را وداع گفت و از مال دنیا نیز چیزی نگه نمیداشت که از او به جا ماند؛ لذا روی سنگ مزار محقّر او تنها این بیت شعر نوشتند:

به سرو گفت چرا میوه‌ای نمی‌آری                    جواب داد که آزادگان تهی دستند[6]

و او جزو معدود مجاهدین مسلمانی بود که در طول مبارزاتش جهت پیشرفت و استقلال و سربلندی کشور، نه فقط از لیره های کمک انگلستان (ر.ک: همان، صص 105-106) و هیچ بیگانه ای استفاده نکرد، بلکه از پول احدی هم برای رسیدن به آزادگی ملت، آرزوها و اهداف ملی و دینی اش بهره نبرد و به راستی که عارف قزوینی در مقدمۀ دیوانش در رابطه با او چنین گوید:

«در کرمانشاهان ... میرزا حبیب الله خان خوانساری را دیدم که یک دینار نه از آلمان و نه از ترک نگرفته ...» (عارف قزوینی، 1303: 8)[7].

روحش شاد. 





                                                   

 

فرمان مشروطیت به قلم و انشای قوام‌السلطنه و امضای مظفرالدین شاه قاجار. منبع:

upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/a/a0/Farmane_e_mashrutiyat.jpg

 

پینوشت:

1- مقالۀ حاضر بر پایۀ متن کتاب آقای حسین صدر و به روش تحلیلی - توصیفی به رشتۀ نگارش درآمده است.

2- در رابطه با میرزا حبیب الله خان خوانساری که امروزه در نسلهای حال حاضر ناشناخته و گمنام است، تنها مرحوم حسین صدر در چند صفحه به پاره ای از زندگینامه و شیوۀ مبارزاتی وی اشاره داشته است که البته با توجه به اینکه وی نوادۀ دختری میرزا حبیب الله خان نیز بوده، (گفتگو با آقای حمیدرضا میرمحمدی) بنابراین میتوان مطالب و نوشته های آقای صدر راجع به مرحوم میرزا حبیب را معتبر و قابل استناد دانست. البته آقای سید مجتبی بنی هاشمی خوانساری نیز در اثرش «رجال نامی خوانساری»، جلد یک، صص509-510، مختصر به شرح حال زندگی مرحوم میرزا حبیب الله خان خوانساری پرداخته که از همین مطالب مرحوم حسین صدر برداشته شده است؛ لیکن ایشان در پاراگراف آخر از وی به عنوان میرزا حبیب الله خان داورپناه خوانساری نیز اسم میبرد که به نظر اشتباه میباشد و شاید داورپناه شخص دیگری بوده و یا به این اسم اضافه شده باشد.

3- در باب زمان تولد میرزا حبیب الله خان خوانساری، با توجه به نوشته های مرحوم حسین صدر و با استناد به متن وی که سن میرزا حبیب الله را در 1277 خورشیدی، 20 سال نوشته (صدر، 1358: 104) و نیز زمان وفات وی را هم سال 1321 و در سن 64 سالگی ثبت کرده است، (همان، 106) بنابراین میتوان یقین داشت که مرحوم میرزا حبیب الله خوانساری در یکی از ماههای سال 1257 خورشیدی به دنیا آمده بود.

4- میرزا احمدخان مشیرالسلطنه صدراعظم ایران و وزیر داخلۀ عصر پادشاهی محمدعلیشاه قاجار طی دو دورۀ کوتاه مدت و از مخالفان نهضت مشروطه بود (ر.ک: ملک زاده، 1383: ج3، صص 496 و 653-654 و 660).

فرمان مشروطه در اواخر عمر مظفرالدین شاه قاجار و به امضای او تأیید و تصویب شد، اما در زمان پسر و جانشینش محمد علیشاه کنار گذاشته شد که منجر به مخالفت و اعتراضات عمومی و درگیری مسلحانۀ ائتلاف مشروطه خواهان و نمایندگان مجلس و توده های مختلف مردمی و عشایر با قوای نظامی حکومت و سرانجام شکست و فرار شاه قجری و تبعید او به روسیه گردید.

5- عراق در آن زمان جزیی از امپراتوری وسیع عثمانی محسوب میشد.

6- این شعر برگرفته از غزل «درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند» سرودۀ مصلح الدین سعدی شیرازی است که میفرماید:

به سرو گفت کسی میوه‌ای نمی‌آری                    جواب داد که آزادگان تهی دستند

7- عارف قزوینی از دوستان نزدیک میرزا حبیب الله خان خوانساری بود (عارف قزوینی، 1303: 62). وی می آورد که نامبرده به همراه مرحوم حسین خان لله از افرادی بودند که زیر بار ننگ و ذلّت نمیرفتند و برای استقلال کشور کمکی از احدی دریافت نمیکردند و من مجبور بودم خودم به حسین خان لله و نجات او کمک کنم؛ (همان، صص 8 و 62). چنانکه در یکجا مینویسد: «در کرمانشاهان تنها مرحوم حسین خان له له که مجسمۀ وطن پرستی بود و میرزا حبیب الله خان خوانساری را دیدم که یک دینار نه از آلمان و نه از ترک نگرفته و من که زیر این بار ننگین رفته بودم به حسین له له یاری میکردم و همواره به خیال آن بوده ام که پولی حلال گرد آورده[ام]...» (همان، ص 8). عارف از کمک خویش به میرزا حبیب الله خان خوانساری سخنی به میان نمی آورد و مراد و مقصود او تنها کمک مالی به مرحوم حسین خان لله بود.

 

منابع:

- - بهشتی سرشت، محسن (1376)، امام و انقلاب مشروطیت ایران، تهران: فصلنامۀ حضور، ش20.

- زهرائی، فضل الله (1341)، دورنمای خوانسار، با مقدمۀ حسین واعظ زاده، تهران: نشر مؤلف، چاپ رنگین.  

- صدر، حسین (1358)، شصت سال زندگی من - ما و آنها، خوانسار: نشر مؤلف، چاپخانۀ شبنم، چ1.

- عارف قزوینی، میرزا ابوالقاسم (1303)، دیوان میرزا ابوالقاسم عارف قزوینی، به کوشش و مقدمۀ صادق رضازاده شفق تبریزی، برلین: ادارۀ مجلۀ صنایع آلمان و شرق، چاپخانۀ مشرقی، چ1.

- سعدی، مصلح الدین (1385)، کلیات سعدی، به تصحیح محمدعلی فروغی، تهران: هرمس، چ1، ص 658.

- مجلۀ ارمغان، بهمن و اسفند 1300، سال 2، شمارۀ 11 و 12، صص 407-409.

- ملک زاده، مهدی (1383)، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، تهران: سخن، چ1، ج3.

- گفتگو با آقای حمیدرضا میرمحمدی.

 

  • حسین تولایی خوانساری

نظرات  (۱)

  • محسن محرابی
  • با سلام
    متأسفانه با وجود تلاشهایی که صورت گرفته، هیچ عکسی از مرحوم میرزا حبیب الله خان خوانساری پیدا نشد. پوزش ما را بخاطر این نقصان بپذیرید. 

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی